اگر آن روز برسد...
شرق ، پوریا عالمی: طبق نظریه داروین، انسان خودش را با شرایط تطبیق میدهد تا از غصه دق نکند. ما هم تا حالا خودمان را با احمدینژاد و ترافیک تهران تطبیق دادهایم. چارهای هم نداشتیم. همه اینها اول رفتند تو مخ ما، اما بعد رفتند در خون ما.
چطوری؟: مثلا ما ایرانیها ترافیک را پذیرفتیم و قبول کردیم روزی چندساعت در ترافیک باشیم. دیروز ما بعد از سه ساعت توانستیم از همت بپیچیم توی مدرس. در بال خروجی، ١٠ تا ماشین با فلاشر روشن ایستاده بودند و راننده پشتشان نبود. نگاه کردیم دیدیم کله رانندهها پشت شمشادها معلوم است. چهکار میکردند؟ ببینید ملت چایی آخر را ساعت چهار خوردند و بعد آمدند توی ترافیک گیر کردند. منتها چایی که عقلش نمیرسد، وقتی بخوری بعد از نیمساعت میخواهد به طبیعت بازگردد. رانندهها هم به لطف مدیریت شهری، چایی ساعت چهار را پای شمشادها میریختند. بیزنس میدانید چیست؟ در ساعات اوج ترافیک شما آفتابهلگن هفتدست و دبه را ببرید وسط ترافیک و پول دربیاورید. مطمئن باشید ترافیک طوری است که مردم حاضرند دبه را از شما صدهزار تومان بخرند که چاییشان سر نرود.
وصیت: سوفیا... عشق من... مدیریت شهری را ول کن. مردم وقتی در یک روز عادی سه ساعت توی ترافیک میمانند، در روز تعطیل هشت ساعت طول میکشد تا از شهر خارج شوند، آنهم وقتی که هیچ استرسی ندارند، اگر زلزله بیاید چه میشود؟ زیر آوار هم نرویم، در خروجیهای شهر، زیر دستوپای هم له خواهیم شد. آنها حواسشان نیست و تا بحران پیش نیاید به مدیریت فکر نمیکنند، ما که عقلمان میرسد چرا از این شهر دل نمیکنیم سوفیا؟
عاشق درترافیکمانده تو؛ میدون دوم
دیدگاه تان را بنویسید