"هویت روستایی" در گفتوگو با دکتر عزتالله سامآرام، عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
چگونه آمادهخوری جای نظم روستایی را گرفت؟/ انسانهای مدیر و مؤثر روستاها را خالی کردند/ بسیجیان بازگشته از جنگ عامل توسعه پایدار در روستاها/ فقط اشتغال روستایی را در روستا نگاه میدارد
دکتر عزتالله سامآرام از استادان و محققان حوزه روستایی است. تجربیات فراوانی در این حوزه دارد. تحقیقات این استاد دانشگاه ما را با هویت روستایی و خطراتی که متوجه آن است آشنا میسازد. او معتقد است که برآورده کردن نیازهای اولیه روستاییان کار سختی نیست، اما مشکل اصلی در برآورده کردن نیازهای بعدی آنان همچون برآورده کردن نیازهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیشان است که در صورت برآورده نشدن، مهاجرت به شهر امری ناخواسته ولی طبیعی است تا در شهر به نیازهایشان پاسخ بگوید! راهحل او برای این معضل، داشتن برنامه، تداوم آن با تکیه بر قانون است.
خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید اسلامزاده:
دکتر عزتالله سامآرام از استادان و محققان حوزه روستایی است. تجربیات فراوانی در این حوزه دارد. تحقیقات این استاد دانشگاه ما را با هویت روستایی و خطراتی که متوجه آن است آشنا میسازد. او معتقد است که برآورده کردن نیازهای اولیه روستاییان کار سختی نیست، اما مشکل اصلی در برآورده کردن نیازهای بعدی آنان همچون برآورده کردن نیازهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیشان است که در صورت برآورده نشدن، مهاجرت به شهر امری ناخواسته ولی طبیعی است تا در شهر به نیازهایشان پاسخ بگوید! راهحل او برای این معضل، داشتن برنامه، تداوم آن با تکیه بر قانون است. از نظر او کشاورزی از بسیاری از کارهایی که در شهر انجام میدهیم سختتر است. به همین دلیل بدون برنامه و قانون مثل این است که بخواهیم هوا را در مشتمان بگیریم، از این منظر نگاه داشتن روستایی در روستا نیز غیرممکن خواهد بود. گفتوگو با این استاد دانشگاه از نظرتان میگذرد.
************
بهنظر شما روستاهای ما با ظرفیت و پتانسیلی که دارند امکان رسیدن به توسعه پایدار را دارند؟
ابتدا اگر تمامی تعریفهایی را که برای توسعه تا به حال طرح شده، بررسی کنیم، در مییابیم وجه مشترکی بین تمامی این تعریفها وجود دارد: محور توسعه انسان است، نه تکنولوژی و ارتباطات و نه چیزهای دیگر. محور توسعه فقط و فقط انسان است. میخواهیم انسان به یک زندگی مرفه و مناسبی برسد. باقی چیزها ابزار هستند. ما نه با ابزار تکنولوژی، بلکه با برنامهای که انسان به ماشین میدهد به توسعه میرسیم. با اختراع تکنولوژیهای جدید توسط انسان به توسعه میرسیم. اگر انسان نبود نه ماشین بود و نه تکنولوژی. توسعه یک عبور است از مرحلهای به مرحله دیگر. این عبور فقط توسط انسان انجام میشود.
دوم زمانی روستاهای کشور ما 89 درصد جمعیت را در خود جای داده بود و امروز به زور به 30 درصد میرسد. توسعه از شهر به روستا رسید. تغییر روستاها فقط از طریق مهاجرت نبوده، بلکه تبدیل روستاها به شهر هم باعث شده جمعیت روستانشین کاهش یابد. شهری مانند تهران بزرگ میشود و روستاها را در خود ادغام میکند. یا روستاها، بزرگ و از لحاظ جمعیتی به شهر تبدیل میشوند. نمیدانم چرا مرز شهر و روستا هنوز بر اساس آمار 5 هزار نفر است، این آمار باید به 25 هزار نفر برسد.
سوم فرهنگ روستایی به شهر هم وارد شده است؛ دکتر توسلی حدود 10 سال پیش میگفت در راه توسعه، روستاها به شهرهای کوچک تبدیل شدند. دکتر توسلی به پروژههای بنیاد مسکن انتقاد میکرد زیرا برخی شهرها را فقط به روستاهای بزرگ تبدیل کردیم. فرهنگ و نوع زندگی شهری با روستایی متفاوت است. نمیتوان با فرهنگ روستایی در شهر زندگی کرد. متأسفانه وقتی شهرها بزرگ شدند و روستاها را بلعیدند نتوانستند فرهنگ روستایی را تغییر داده و به شهر تبدیل کنند. این تضاد فرهنگ روستایی با فرهنگ شهری معضلات امروزی شهرها را ایجاد کرده است. شهر، فرهنگ یکسانی میخواهد که متأسفانه در اغلب شهرهای ما نیست.
از دیدگاه شما چه تفاوتی بین فرهنگ شهری و روستایی وجود دارد؟
شما این تفاوت را میتوانید در رانندگی با سلیقههای متفاوت ببینید، یا نوع آپارتمان نشینی و مصرف گرایی را در شهرهای امروز مطالعه کنید. یا بهتر است بگویم مصرف نوع خاصی از کالاها. یا چشم هم چشمی که شما امروز در شهرها بسیار میبینید. منظورم این است که وقتی در شهر فرهنگ یکسان نباشد معضلات ایجاد میکند. باید روستایی و شهرنشین هر دو به یک قانون اعتقاد داشته باشند.
فرمودید محور توسعه انسان است، یعنی انسان توسعه را ایجاد میکند و توسعه برای انسان است. حال بحث ما در زمینه توسعه پایدار روستایی چگونه میشود، روستاها خالی از انسان شدهاند؟
بله، انسان روستاها را خالی کرد. بهویژه انسانهای مؤثر. انسانهای مدیر. زمانی روستاهای ما قبل از اصلاحات ارضی مدیریتی داشتند که در دست ارباب یا خان بود. این ارباب بر تمامی امور روستا مدیریت داشت و همه به ارباب، رجوع میکردند. اصلاحات ارضی از لحاظ روشی خیلی خوب بود اما از لحاظ نتیجهای که عاید شد اصلاً خوب نبود. اصلاحات ارضی برای توسعه روستایی نبود. برعکس برای از بین بردن کشاورزی بود. اصلاحات ارضی جزو دکترین "کندی" بود، که از آرژانتین فلیپین و مالزی و... به ایران رسید. آمار داریم که تا قبل از اصلاحات ارضی ما صادرات گندم داشتیم، اما بعد از اصلاحات ارضی واردات گندم. چه گندمی را از آمریکا وارد کردیم؟ گندمی که 15 یا 20 سال بود که آمریکاییها به دریا میریختند تا بتوانند با ثبات بخشی به قیمت بازار، آن را کنترل کنند؛ گندم را آوردند و نفت را از ما گرفتند. برای همین آماده خور شدیم.
واردات مردم را آماده خور میکند؟
بله. حتی تنبل میکند و مردم دیگر حوصله کار کردن ندارند. اول از همه گفتم که نیروهای متخصص و مدیر از روستا رفتند و مدیریت مزرعه از بین رفت. رعیت که بود و با اجرای اصلاحات ارضی کشاورز هم شده بود، اما اینها رها بودند و کسی نبود که آنها را مدیریت کند و به یک سامان و نظمی برساند.
پس مشکل در مدیریت روستایی ما است که با اجرای اصلاحات ارضی این مدیریت از بین رفت و دولت هم نتوانست جای خالی ارباب را که قبل از اصلاحات ارضی مدیر روستا بود، پر کند؟
دقیقاً همین را گفتم. انسانهایی هستند که در هر منطقه و یا مکان خاصی کلیدی هستند. آنها مدیر آن منطقه یا مکان هستند و میتوانند افراد را به دور هم جمع کرده سامان بدهند و به جلو ببرند. وقتی روستاهای ما این مدیریت را از دست دادند، پراکنده شدند. عدهای به کار کشاورزی و عده زیادی به شهرها و کارهای خدماتی روی آوردند و حتی عدهای مابین شهر و روستا سرگردان بودند. وقتی بزرگترهای روستاها از روستاها رفتند، کشاورزان خرده پا احساس ناامنی کردند و این احساس باعث شد که روستاها بیش از پیش خالی شوند.
اکنون یکسوم روستاهای ما خالی از سکنه است. برخی هم که آبادی هستند و در تعریف روستا نمیگنجند. احساس ناامنی بسیار مهم است، اما تعلق به گذشته هم باعث میشود که افراد روستاها را ترک نکنند. متأسفانه این تعلق به گذشته هم از بین رفته است. فیلمی را دیدم که در شوروی سابق ساخته شده بود. بر اثر تحولات صنعتی مردم به شهرها کوچ میکردند و در کارخانجات صنعتی مشغول به کار میشدند و روستاها خالی میشد و حتی برخی به ویرانه هم تبدیل میشد. تا وقتی که کدخدا در روستا بود روستا برقرار بود. اما همین که کدخدا از آن روستا رفت و در شهر به کار مشغول شد، باقی هم به شهر مهاجرت کردند. در روستا یک پیرزنی مقاومت میکرد و نمیخواست از روستا خارج شود. هرچه به او میگفتند که در این روستا تنها هستی و خطرات بسیاری تهدیدت میکند گوشش بدهکار نبود و از روستا خارج نمیشد. تا آخر یک روز پسرش از او پرسید چرا از روستا خارج نمیشوی؟ پیرزن گفت: چون تمامی اقوام من در این روستا دفن شدهاند و نمیتوانم آنها را این جا بگذارم و بروم. پسرش هم قبرهای را کند و استخوانها را داخل گونیای ریخت و رفتند در شهر و در باغچه کوچکی که داشتند دوباره آن استخوانهای را دفن کردند. در این فیلم هم تعریف مدیریت روستا را میدیدی و هم احساس ناامن بودن روستاها وقتی که جمعیت آن کم میشود و هم تعلق به گذشته.
این بحث شما را میتوان به راحتی در روستاهای کشور خودمان هم دید، اول از همه کدخدا و بزرگان روستا از روستا خارج شدند، تعلق به گذشته هم در بین خانوادهها متأسفانه از بین رفته است و ناامنی از جهات مختلف در روستاهای بیشتر شده است: ناامنی اقتصادی، ناامنی اجتماعی و...؟
روستاهای طالقان را برایتان مثال بزنم. ساکنین خود این روستاها که اغلب در تهران زندگی میکنند آخر هفته برای تفریح یا گردوچینی به آن جا سر میزنند. اگر روستایی هم هست دیگر به معنای روستا نیست، بلکه به معنای محلی برای تفریح در آخر هفته است. یک محلی که آب و هوای پاکیزه تر و آرامش و سکوت بیشتری از شهر دارد. او میرود تا آخر هفته در خارج از شهر استراحت کند و برای اول هفته با انرژی به سمت شهر و شروع کار بیاید. کسی جلوی این کار را نگرفت و نمیدانست که این کار هویت روستاها را از بین میبرد. چرا؟ چون روستاها هیچ متولیای ندارند. ما تحقیقی انجام دادیم با عنوان معلولین در روستاها. در این تحقیق به این نتیجه رسیدیم که در نظام سنتی روستاها نه تنها معلولین طرد نمیشوند بلکه شما هیچ معلولی را بر اساس تواناییاش در روستا بیکار نمیبینید.
اصلاحات ارضی تمامی معلولین روستاها را از کار انداخت و آنها را از دایره زندگی خارج کرد. باعث شد که آنها پی ببرند که با دیگران تفاوت جسمی و فیزیکی دارند. در صورتی که در نظام سنتی اینچنین دیدگاهی وجود نداشت. یا زنان در نظام سنتی از صبح تا شب به کار مشغول بودند و در اقتصاد و فرهنگ خانواده سهم بسیاری داشتند. اما در نظام مدرن زنها یکباره بیکار شدند. این بیکاری زنان و این انزوا و گوشه نشینی معلولین مشکلات هویتی به وجود میآورد. شما در شهر با چالشی مواجه اید با این موضوع که زنان میخواهند کار کنند. آمار بیکاران زنی که به دنبال کار هستند برابر شده با مردانی که دنبال کار هستند. در صورتی که نظام سنتی برای همه براساس توانایی که داشتند، کار داشت.
تخلیه روستاها از جوانان باعث شد که روستاها روزبهروز پیرتر و پیرتر شوند و این پیری تحرک را از روستاها گرفت. من بهعنوان یک پدر حاضر نیستم که بچهام در روستایی که هیچ امکان آموزشی ندارد بزرگ شود و ناچار به شهر مهاجرت میکنم. آیا مهاجرت از روستا به شهر یک امر منطقی است یا یک اجبار؟
در یکی از تحقیقاتم نشان دادم که بعد از جنگ، بسیجیانی که از جبهه به روستاهای خود برگشتند، عامل توسعه پایدار در روستاهایشان شدند. یا به این نتیجه رسیدیم که هرچه روستا دورتر از شهر بود آن روستا توسعهیافتهتر بود و آمدن به شهر کمتر بود. در انجام این تحقیق به روستاهایی رسیدم که مانند گُلی در کویر توسعه یافته بودند. مردم باسواد، شاغل، کارآفرین، صاحب کارخانه بودند، در حالی که دو کیلومتر آن طرف تر روستاهای عقب مانده، خانه گِلی و... روستایی مثل سی سخت بویراحمد وجود داشتند. بویر احمد یکی از محروم ترین مناطق کشور است. براساس مطالعهای که انجام دادم به این نتیجه رسیدم که دیکتاتوری عبدالله ضرغامی باعث این عقب ماندگی بود. در صورتی که کهکلیویه رشد کرده بود. یا در ازناب روستایی به نام "مرزیان" وجود دارد. "مرزبان" هم داریم "مرزیان" هم داریم. روستای مرزیان رشد کرده و کار میکنند، کارخانه دارد و ...! در جنگ جهانی دوم آلمانیها در سی سخت قلعه ساخته بودند و 7 یا 8 سال آن جا زندگی کردند و فرهنگ خودشان را کم کم به سی سختیها انتقال دادند. اکنون سی سختیها آلمانی میتوانند صحبت کنند. در روستای مرزیان آلمانیها تونلهای پیچ در پیچ و جالبی ساختند که فکر میکنم هنوز هم باقی مانده و مورد استفاده هم قرار میگیرد. فرهنگ کار و سخت کوشی آلمانیها به مردمان سی سخت منتقل شده و این فرهنگ کار کردن باعث شده که روستای سی سخت توسعه یافته شود. در کهکیلویه و بویراحمد هرچه آدم تحصیلکرده میبینید از روستای سی سختی است. بسیجیها هم در جبهه با این نوع فرهنگ آشنا شدند. آنها در جبهه با مشکلات و سختیهایی روبرو شدند که شاید ما در شهر یک صدم آن را احساس نمیکنیم. آنها با تجربه آن مشکلات و سختی ها، به روستاها برگشتند و روحیه سخت کوشی و تلاش مستمر و مدام را به هم روستاییهای خود انتقال دادند.
مدتی در لرستان در روستاهای مختلفی از طریق مشاهده مشارکتی مطالعه میکردم. در منطقهای از لرستان 30 روستا بالای کوه با ارتفاع زیاد هستند. به صورتی که فاصله برخی روستاها با رودخانهای که در دره جاری است چیزی حدود 700 یا 800 متر است. از 30 روستا 6 مورد آن توسعه یافته هستند و باقی توسعه یافته نیستند. به استاندار آن جا وقتی تفاوتها را گفتم او هم پذیرفت. ساختار این 6 روستا متفاوت بود، ساختمانهایی از نوع دیگر داشتند، از صبح که بیدار میشدند تا شب برای زندگیشان برنامه داشتند. بین این 6 روستا و سایر روستاها تطبیق انجام دادم. رفتن به آن روستاها بسیار سخت بود. گاهی در برف گیر میکردیم. دیدم که درمانگاه و مدرسه دارند و... تا به این نتیجه رسیدم که تفاوت بین این روستاها در نوع تهیه آب بود.
این شش روستا از طریق موتور، آب را از رودخانه بالا میکشیدند، ولی باقی روستاها از چشمههای خودجوش در روستاها استفاده میکردند. آن 6 روستا سه موتور داشتند: یکی لب رودخانه، یکی وسط کوه که حوضچهای بود آب را آن جا جمع میکرد و سومی هم در روستا آب را پخش میکرد. یک روز دیدم که این روستاییان ناراحت و دمق هستند. پرسیدم چی شده، گفتند که یکی از موتورها خراب شده است. روستاهای دارای چشمه خودجوش، چون نیازی نداشتند، پس نگرانیای هم نداشتند. پرسیدم اشکالش چیست؟ گفتند که گازوییل تمام کرده! گفتم که گازوییل بریزید و روشن کنید. گفتند نه چون این موتور به نگهداری نیاز دارد اگر گازوییل دیر به دیر بریزیم نمیدانم باید چه کار کنیم! یکی از روستاییان به من گفت: این موتور ارباب ماست، اگر بهش نرسیم کار ما را لنگ میگذارد. آن روستایی حرف ساده خودش را زد. اما من برداشت علمی خودم را داشتم. این موتور در طولانی مدت به آنها نظم داده بود. موتور روح ندارد، اما چون منظم کار میکند باید منظم به آن سرکشی کرد. خودبه خود نظم را به آدم یاد میدهد. و نظم نخستین آجر ساختمان یا نخستین ستون ساختمان توسعه است. آن روستاهای دیگر چون چشمهشان همیشه در حال غلیان بود و نیازی به نظم نداشتند نتوانسته بودند که نخستین ستون توسعه را برپا دارند و به توسعه برسند. وقتی تعریف از ابزار و کار دقیق باشد، و وقتی به طور منظم و اصولی از آنها استفاده شود، خود آدم هم منظم میشود و این نظم کم کم به تمامی ابعاد زندگی او گسترش مییابد. اجبار و نیاز است که باعث میشود انسان به ابتکار و خلاقیت دست بزند. در روستاهای ما اول نظم و نیاز از بین رفت، و این نظم و نیاز به مصرف و آماده خوری تبدیل شد. حتی برای آدم منظم و دقیق آداب و اعمال دینی هم منظم و دقیق است. اما برای آنهایی که نظم را در زندگی قبول ندارند آداب و اعمال دینی هم منظم و دقیق نیست. بهطورکلی معتقدم که اگر روستاییان را در برنامه توسعه مشارکت بدهیم خودشان راهشان را بهتر پیدا میکنند.
پس میتوانیم بگوییم انسان مهمترین ابزار برای توسعه پایدار است؟
انسان محور توسعه است و تا وقتی که این انسان آماده نیست، بهترین و تأثیرگذارترین ابزار هم در اختیارش بگذاری محال است که به توسعه برسد. ما تجربهاش را داشتیم. اول روستاییان را آماده نکردیم که این ابزارهایی که در اختیارش میگذاریم به چه کاری میآید. ما حتی خودمان هم نمیدانستیم که آب ، برق، گاز و تلفن و حتی اینترنت ابزار کار نیست، بلکه نیازهایی هستند که باید برطرف شود؛ سپس باید برای توسعه ابزارهای لازم شناسایی شود. آب و برق و گاز و تلفن و... را بردیم به روستاها، نیازهای اولیه روستاییان را برطرف کردیم، اما به این فکر نکردیم که نیازهای بعدی چه میشود. آیا فقط نیازهای انسان در همین نیازهای اولیه خلاصه میشود؟ به همین دلیل روستایی برای برطرف کردن سایر نیازهایش به شهر آمد. در سه تا از روستاهای همدان، جهاد وانت پیکان داد، اما روستاییان سوار همان وانت پیکان شدند و به شهر آمدند و با آن در شهر کار کردند. چرا؟ چون انگیزهای را که زندگی در شهر به روستایی میداد، به زندگی در روستا نمیداد.
راهحل چیست؟
فقط از یک راه میتوان به توسعه پایدار رسید: ایجاد اشتغال. بدون کار حتی کسی در شهرهای کوچک هم بند نمیشود. اگر کار در شهرهای کوچک نباشد روستایی به شهر بزرگتر میرود. در شهر بزرگتر هم کار نباشد به کلان شهر میرود. شما فکر میکنید دلیل تمرکز جمعیت در چند کلان شهر برای چیست؟ صرفاً ایجاد شغل مهم نیست، بلکه شغلی مهم است که روستایی ابتدا هویت داشته و برای فرد روستایی دارای معنا باشد و شخصیتاش را در آن شغل محفوط ببیند. شاید فرد به علت ناچاری هر کاری را بپذیرد، اما این ناچاری آتش اعتراض و نابهنجاری و حتی آسیبهای اجتماعی را همیشه شعله ور نگاه میدارد.
برای هر روستا باید یک برنامه خاص تدوین کرد: بیش از 100 منطقه روستایی متفاوت داریم و باید برای هر کدام برنامه متفاوت نوشته شود. روستای سمیرم را سیب از فقر نجات داد. روستاهای چهارمحال با بادام توانستند به توسعه نسبی برسند. روستاهای استهبان فارس را انجیر نجات داد. یا روستاهای داراب را لیمو و کوهدشت را زیتون. مبانی توسعه پایدار روستایی یکبار دیگر باید طرح ریزی شود. اگر در برخی روستاها توسعه اتفاق افتاده معنیاش این است که خود روستاییان کار انجام دادهاند نه دولت.
کار کردن در شهر برای کشاورزان بسیار سخت است، در روستاها هم کار نیست، این تناقض بهنظر شما چگونه قابل حل است؟
درآمد کار در روستا نصف درآمد کار در شهر است. اما روستایی حاضر است در روستا به کار مشغول شود. برای این که هویت و شخصیت و قوام خود را در کار کشاورزی میبیند. در گنبد سه کارخانه بسته بندی احداث شد و روستاییان؛ زن و بچه و مرد در آن به کار مشغول شدند. اما وقتی از این روستایی میپرسیدی که شغلت چیست؟ پاسخ میداد: کشاورزم. یعنی میخواست اصالت و هویت خود را حفظ کند. حتی از آنها پرسیدیم که حقوقت چقدر است؟ گفت 50 هزار تومان. گفتیم که باید نزدیک 700 هزار تومان پول بگیری. گفت مهم نیست کشاورزی خودم را دارم. برای روستاییان واقعی، کشاورزی مقدس است و حاضر نیستند آن را به کار دیگری بفروشند. اما روزگار آنقدر به آنها فشار آورد که نتوانستند فقط به کشاورزی بپردازند و باید به کار دیگری مشغول میشدند. ایجاد کارخانه در روستاها و اشتغال زایی برای روستاییان یک فرصت خوب است که باعث کمک به معیشت روستاییان میشود، اما چه خوب بود کارخانهها و شغلهایی در روستاها ایجاد میشد که در راستای علایق و تواناییهای روستاییان باشد نه نیاز و خواست کارفرما و شهروندان.
متأسفانه ما برای ایجاد کار و شغل در روستاها دیدگاه تکاملی نداریم. متناسب فرهنگ و جغرافیای منطقه برای روستاییان ایجاد شغل کنیم، نه براساس آنچه ما صلاح میدانیم. در روستایی کارخانه میزنیم و تمامی منابع آبی و زمین کشتشان را از بین میبریم. کار هم ذوقی و سلیقهای است. شما ذوق یک کار را دارید و ذوق کاری دیگر را ندارید. پس اول مطالعه کنیم که فلان روستا چه نیازها، چه فرهنگ و آداب و رسوم و جغرافیایی دارد و از همه مهمتر آن روستاییان چه کارهایی را دوست دارند. برای رسیدن به توسعه پایدار خود روستاییان را فراموش کردیم. شاید هم نخستین برنامه ریزی باید برای خود روستاییان باشد با مشارکت آنها.
بنابراین امنیت شغلی که خود یکی از مبانی توسعه پایدار است، وابسته به جغرافیا و توانمندیهای اهالی روستا است؟
برای ایجاد شغل امن برای روستاییان سه عامل باید مد نظر باشد: زمان، مکان و فضا. این سه باید مطالعه شود. براساس ظرفیتها و تواناییهای موجود در این سه (زمان، فضا و مکان) میتوانیم شغل پایدار و امن برای روستاییان ایجاد کنیم. ایجاد شغل در شهر با ایجاد شغل در روستا بسیار متفاوت است. شاید در شهر شغلها خودشان ایجاد میشوند، یا هر شغلی که ایجاد کنید داوطلبی برای آن پیدا میشود. اما برای روستا ایجاد شغل کاملاً متفاوت است.
طرحی که شهید رجایی برای سالمندان داشت بسیار خوب و محکم بود و هنوز هم در حال اجرا است. ایشان مبلغی به سالمندان روستایی میداد به نام تأمین اجتماعی که برای بازنشستگیشان هم به کار میرفت. ساعتها با ایشان بحث میکردیم. با اجرای این طرح دیدیم که برگشت به روستا داشتیم. روستاییان ما تمامی امکانات شهری را نمیخواهند. اصلاً به دردشان نمیخورد، آنها حاضر هستند حتی با برخی از امکانات شهری و حتی با نصف درآمد شهری در روستاها زندگی کنند. اما، این اما خیلی مهم است: شغلشان امن باشد نه فصلی، امکاناتش آینده دار باشد نه برای مدت محدودی. آموزش و پرورش درست برای روستاییان تا سطح دیپلم برقرار کنید ببینید آیا روستاییان برای تحصیل به شهر میآیند؟ خیر نمیآیند.
شغل امن که از پدر به پسر برسد و بتواند نیازهای مادی او را برآورده کند ایجاد کنید، روستایی به شهر نمیرود. فرزند روستایی وقتی بزرگ شد به دانشگاه میرود و هزینه هایش بیشتر میشود، باید فکر این جا را هم بکنید. مسئولیت مهاجرت از روستا به شهر و خالی شدن روستاها را برعهده خود روستاییان انداختیم، در حالی که مسوولان مقصر هستند؛ برای روستاییان هیچ برنامهای نداشتند. خالی شدن روستاها از بی توجهی مسوولان است. فقط به آباد کردن فکر نکنیم، بلکه مشکلات بسیار دیگری وجود دارد که بسیار مهمتر از آباد کردن روستاها است./
دیدگاه تان را بنویسید