Iranian Agriculture News Agency

توسعه روستایی در گفت‌وگو با دکتر تقی آزاد ارمکی، استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران:

شهر و روستا دو نیمه جامعه توسعه‌یافته هستند/ قدر روستاها را ندانستیم/ مدرنیته ایرانی با توسعه ایرانی متفاوت است/ مشکل در شهر و روستا یکی است: عدم تناسب توسعه‌یافتگی!

"بحث‌های مفهومی که امروزه در جایی به ایدئولوژی و در جایی دیگر به برنامه تعریف می‌شود، اساس‌اش خیلی مبتنی بر نیازها و خواسته‌های مردم و جامعه ایرانی نیست." از همین جمله معلوم بود که باید در انتظار بحث‌های جدیدی از سوی او باشم. گاه پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که از خود می‌پرسم چرا به ذهن خودم نرسیده است مثل اینکه ما شهر توسعه‌یافته دیده‌ایم، اما آیا تاکنون روستای توسعه‌یافته ایجاد کرده‌ایم؟...

شهر و روستا دو نیمه جامعه توسعه‌یافته هستند/ قدر روستاها را ندانستیم/ مدرنیته ایرانی با توسعه ایرانی متفاوت است/ مشکل در شهر و روستا یکی است: عدم تناسب توسعه‌یافتگی!


وحید اسلام‌زاده

"بحث‌های مفهومی که امروزه در جایی به ایدئولوژی و در جایی دیگر به برنامه تعریف می‌شود، اساس‌اش خیلی مبتنی بر نیازها و خواسته‌های مردم و جامعه ایرانی نیست." از همین جمله معلوم بود که باید در انتظار بحث‌های جدیدی از سوی او باشم. گاه پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که از خود می‌پرسم چرا به ذهن خودم نرسیده است مثل اینکه ما شهر توسعه‌یافته دیده‌ایم، اما آیا تاکنون روستای توسعه‌یافته ایجاد کرده‌ایم؟ همین امر او را به این سو سوق می‌دهد که ایرانیان درک درستی از توسعه ندارند. حتی در حوزه نخبگان دانشگاهی. معتقد است که ما به مدرنیته اجتماعی و فرهنگی دست یازیده‌ایم، زیرا در اختیار مردم بود، اما در حوزه اقتصادی و سیاست این امر محقق نشد چون دست مردم نبود تا تجربه‌اش کنند. به همین دلیل توسعه اقتصادی، متناسب با مدرنیته فرهنگی و اجتماعی شکل نگرفت و در این میان با اصلاحات ارضی یکی از نخستین بخش‌هایی که دچار آسیب شد، روستا بود. آزادارمکی کارشناسی جامعه‌شناسی را از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی را از دانشگاه تربیت مدرس دریافت کرد و برای دریافت دکتری جامعه‌شناسی به دانشگاه مریلند رفت و دکترا را در زمینه جامعه‌شناسی نظری زیر نظر جرج ریتزر در سال ۱۳۷۱ گرفت و به ایران برگشت.

از آن زمان تاکنون در رشته جامعه‌شناسی به تدریس، تحقیق پرداخته و در بعضی از شرایط و موقعیت‌ها به‌عنوان مدیر گروه و رئیس دانشکده در حوزه علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی فعال بوده است. در طول کار و تلاش 24 کتاب در این رشته و مسائل اجتماعی و فرهنگی ایران تألیف کرده و بیش از 100 مقاله و گزارش تحقیقی نوشته که بیشتر آنها به چاپ رسیده است. در این مدت در طرح‌های تحقیقاتی بین‌المللی مشارکت کرده که حاصل آنها چاپ مقالاتی در مجلات علمی بین‌المللی به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی است. بعد از پایان فرصت مطالعاتی در سال ۱۳۸۷ در دانشگاه تورنتو در کشور کانادا به ایران آمده و هم‌اکنون در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مشغول تدریس و تحقیق است. این گفت‌وگو از نظرتان می‌گذرد:


شما معتقد هستید که توسعه از کوچه و بازار بیرون می‌آید نه از برنامه‌ها و بخشنامه‌ها. پس توسعه باید برای مردم نیاز باشد تا بتواند بر جامعه تأثیرگذار باشد، پس آیا توسعه نیاز است یا برنامه؟

بحث‌های مفهومی که امروزه در جایی به ایدئولوژی و در جایی دیگر به برنامه تعریف می‌شود، اساسش خیلی مبتنی بر نیازها و خواسته‌های مردم و جامعه ایرانی نیست. این ادعا را می‌توان از چندین جنبه اثبات کرد؛ توسعه در کشور ما بیشتر ترجمه مفاهیم توسعه از کشورهای توسعه‌یافته است، نه مفاهیمی که به نیازها و خواسته‌های مردم توجه داشته باشد. ما قرابتی با این مفهوم نداریم که امروزه به کار برده و ترجمه می‌شود. هنوز برایمان توسعه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تعریفی ندارد. از همان ابتدا، شناختمان از توسعه بیشتر از زاویه اقتصادی بود. در صورتی که توسعه فقط جنبه اقتصادی ندارد. در کنار توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی هم مطرح است.

البته دولت‌هایی که سر کار آمده‌اند، هر یک بخشی از توسعه را در دستور کار خود قرار داده‌اند. این در حالی است که توسعه باید امری همه‌جانبه و متوازن باشد، نمی‌توان در مقطعی سیاسی، در مقطعی اقتصادی یا در مقطعی فرهنگی باشد. این آشفتگی در تعریف، ساختن مفاهیم، آشفتگی در تعیین اولویت توسعه، نشان می‌دهد که از این مفهوم هیچ تعریفی صحیحی نداریم و از همه مهم‌تر اصلاً نمی‌دانیم به چه دردی می‌خورد. فقط چون دهان‌پرکن است مدام استفاده می‌کنیم. همه تقصیر را هم گردن دولت نیندازیم، امثال ما هم نمی‌دانند توسعه چیست.

جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، روانشناسان، عالمان سیاسی و... هم در حال حاضر تعریف دقیق و متقن و علمی از توسعه ندارند. ترجمه کرده‌اند، اما از خود تعریفی ارائه نکرده‌اند. گروهی که شامل بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها می‌شد، توسعه را تقلیل دادند به "برنامه" و اجرای برنامه را با توسعه‌یافتگی یکسان گرفتند. دولت هم به این نتیجه رسید که اگر برنامه را اجرا کند یعنی به توسعه رسیده است. این در حالی است که بین برنامه و توسعه تفاوت بسیار است.

در پایان هر سال یا در پایان هر دوره، بخش‌های مختلف دولت اعلام می‌کنند که ما به نتایج برنامه‌مان رسیده‌ایم! تمامی تلاش دولت‌ها این است که برنامه تنظیمی خود را تحقق بخشند. این با تعریف مفهوم توسعه هماهنگ نیست. این توسعه نیست که برنامه‌ای را حتی به‌درستی و سپس خود را توسعه‌یافته بدانیم. این برنامه را چه کسانی نوشته‌اند: کارشناسان دولت. آیا دولت تمامی جامعه ماست؟! پس نقش و وطیفه مردم در برنامه‌های دولت کجاست؟ کاری که بخش خصوصی می‌کند چه می‌شود؟ اگر کسی حوصله کند و آمار وزارتخانه‌های مختلف را بررسی کند، شاید به تضادها و تناقض‌های آماری برسد.

دولت تمامی جامعه ایران نیست، بخشی از ایران را به نام دولت می‌شناسیم. توسعه باید در جامعه فراگیر شود نه فقط در دستگاه‌های دولتی. بازار، بخش خصوصی، زنان خانه‌دار و خیلی عوامل دیگر باید جایگاهشان در مشارکت در امر توسعه روشن باشد! این در حالی است که در شرایط کنونی دولت برای انجام برنامه‌هایش به جامعه فشار می‌آورد، جامعه برای این که زیر فشار دولت قرار نگیرد، هر لحظه در حال فرار است. این فرار و گریز دولت و جامعه را، نه‌تنها توسعه نمی‌توان نام نهاد، بلکه برنامه هم نیست.

در توسعه از ضرورت‌ها، نیازها، مقتضیات، جهت‌ها، فرایندها، و الزام‌ها سخن گفته می‌شود. در برنامه از اینها سخن گفته می‌شود، اما فقط برای دولت، نه تمامی جامعه! اگر نیازهای اساسی و موقعیت و اقتضاهای جامعه مورد نظر بود، اول از همه در تشخیص این نیازها و خواسته‌های مهم به برنامه می‌رسیدیم، اما برنامه آخرین ایستگاه بود. برنامه‌ای که از دل توسعه (یعنی از دل شناخت همه‌جانبه و فراگیر نیازها و خواسته‌های جامعه) بیرون آمده باشد. چه زمانی توسعه در جامعه جاری می‌شود؟ وقتی که نظام کنونی برعکس شود؛ یعنی این که اگر دولت الان همه‌کاره است و هرجور دلش می‌خواهد می‌تازد، حالا مردم همه‌کاره بشوند. مردم بخواهند و دولت تأمین کند. مردم تولید کند و دولت مصرف کند. مردم کار کنند، دولت بنشیند کار مردم را نظاره کند. اینجا شما مفهوم توسعه محقق شده است. وقتی مردم تولید کنند، قدر کالاهای خود را می‌دانند. دولت نباید کار کند، دولت باید نظاره‌گر کار مردم باشد. اگر کاری اشکال داشت گوشزد کند نه اینکه دخالت کند. در حال حاضر دولت کار را تولید می‌کند و مردم تماشا. آن وقت اگر این کار و تولید اشکال داشت چه کسی توان دارد به دولت بگوید این کار یا تولید را اصلاح و درست کنید.

ببینید فرق کالاهای دولتی و غیردولتی را مردم باید تشخیص دهند و اتفاقاً خوب هم تشخیص می‌دهند. تولیدات دولتی دارای کیفیت نازل است و گاهی مردم خرید کالاهای دولتی را تحریم می‌کنند، اما بخش خصوصی توانسته روند خوبی را طی کند. توسعه فقط با مشارکت مردم امکان‌پذیر است. غیر از این دنبال توسعه نباشید. توسعه اگر از محل شروع نشود به جامعه سرایت نخواهد کرد. اگر توسعه در ایران وجود داشت، شاید به این همه دانشگاه و اتوبان و بزرگراه و... نیاز نداشتیم.


اما این نوع نگاه به توسعه تنها در بخش شهری باقی نماند و با اصلاحات ارضی و... هم به بخش روستایی ایران تسری یافت. از این منظر چه آسیب‌هایی متوجه روستاهای کشور شد؟

برای اینکه به روستاییان کمک کنیم، توسعه را به روستاها بردیم، نتیجه این شد که روزبه‌روز روستاهای ما ورشکسته‌تر از روز قبل شدند. چرا؟ چون تمامی کارهای ما در دولت ضدتوسعه بوده است. فرض اشتباه دولت در این بود که جامعه روستایی از نداشتن امکانات در رنج است. دولت خودش به این پرسش پاسخ می‌دهد که جامعه روستایی چه چیزی ندارد؟ آن چیزهایی که در شهر هست: گاز، آب، برق، کتابخانه، مدرسه، مسجد، حمام، شرکت تعاونی و... آیا مشکل روستاهای ما این بود؟ مشکل روستای ما نداشتن تلفن و شورای شهر و این قبیل موارد بود، اما قبل از این باید آن چیزهایی را که از بین رفته از نو می‌ساختیم.


چه چیزهایی را باید از نو می‌ساختیم؟

اشتغال‌های سنتی در روستا را که از بین رفته باید از نو می‌ساختیم. از شما می‌پرسم: فرش سنتی در ایران چقدر بافته می‌شود، تمامی فرش‌های ما ماشینی و صنعتی شده‌اند. آیا هنوز بافت و تولید کفش گیوه که یک اشتغال سنتی بود و در روستاها انجام می‌شد، امروزه وجود خارجی دارد؟ آیا در کارخانه‌های شهری کفشی به شکل و اسم گیوه تولید می‌شود؟ آیا بافت‌های مختلف سنتی که یکی دیگر از اشتغال‌های مهم روستایی بود وجود دارد؟ ببینید ما در روستاها هنر و اشتغال را با هم داشتیم. چرا دولت به این هنر و اشتغال اهمیت نداد؟ در روستای ارمک کاشان که روستای من است، زمانی فرش‌هایی بافته می‌شد که به جرأت می‌گویم در جهان لنگه نداشت، اما امروز هیچ فرشی در آن روستا بافته نمی‌شود. قدر روستاهای مان را ندانستیم، چون در آنجا ارزش‌های اجتماعی - مذهبی تولید می‌شد. فردی که از روستا به شهر می‌آمد متدین‌ترین فرد بود. نه اینکه شهرنشین‌ها متدین نیستند. شهرنشین‌ها با مشغله زیاد به این مسائل کمتر توجه می‌کردند، اما در روستا فرصت برای بها دادن به مذهب بسیار بود. من دانشجویی در مرحله فوق لیسانس داشتم، او لیسانسش را از دانشگاه آزاد گرفته بود. برای من تعریف کرده که پدربزرگش گاوش را فروخت تا او بتواند در دانشگاه آزاد تحصیل کند. پدرش با کشاورزی توان پرداخت شهریه دانشگاه آزاد را نداشت. مشکل در شهر و روستا یکجور است عدم تناسب توسعه‌یافتگی! هم در روستا معضل اشتغال و تخصص داریم هم در شهر!


به عبارت دیگر در حوزه برنامه‌ریزی، وجوه تأمین نیازهای روستایی و شهری به‌درستی شناخته نشد؟

به همین دلیل ما ساختار روستا را بهم زدیم، حرف اصلی من این است. شهر ساختار خاص خود را دارد، روستا هم ساختار خاص خود را. باید به این ساختارها احترام بگذاریم. بعد فکر نکنید که ساختار روستا بهم ریخت، ساختار شهر سرجایش ماند. خیر! چون وقتی روستا خراب و ویران شد این روستاییان کجا باید می‌رفتند؟ به شهر! شهر هم تا حدی گنجایش دارد، جمعیت ازهم‌گسیخته و نامتقارن شهر باعث شد ساختار شهر هم از بین برود.

حاشیه‌نشینی افزایش یافت، کارهای سیاه، کارهای من درآوردی، کارهای فصلی و بیکاری مزمن و خطرناک افزایش یافت و در نهایت فاصله طبقاتی هم بیشتر شد. روستایی در شهر با مشکلات و معضلات فراوانی در حد بخور و نمیر روزگار می‌گذراند، آن وقت در شهر اتومبیل‌های آن‌چنانی در حال گردش هستند. ما معتقدیم نه آن مشکل معیشت در روستا باید باشد، نه این دلزدگی از داشتن در شهر. این عدم تناسب در شهر باعث از بین رفتن ساختار شهر شد.


در این شیوه اداره روستا و شهر، انسان دارای چه جایگاهی است؟ زیرا به‌ویژه در توسعه روستایی این بحث مطرح است که به روستا و روستایی تنها در وجه امنیت غذایی و تولید غذا توجه شده و از وجه انسانی آن غفلت شده است؟

متأسفانه دولت‌های پس از انقلاب یک نکته اصلی و اساسی را فراموش کردند و ما جامعه‌شناس‌ها هم هرچه داد زدیم فایده نداشت. دولت‌های بعد از انقلاب فراموش کردند که با "انسان" سروکار دارند. این انسان ماشین نیست که هر کسی به مدل خودش با او رفتار کند. انسان واکنش نشان می‌دهد. دولت‌ها آمدند و هر برنامه‌ای را که دلشان خواست طراحی و به این مردم بدون توجه به نیاز و خواست آنان تحمیل کردند، دولت‌ها نسبت به روستاها برنامه‌های نامناسبی تدارک دیدند و سپس همین روستاییان در مقابله با آن برنامه‌ها واکنش نشان دادند. واکنش آنها چه بود؟ خروج از روستاها، این نخستین و مهم‌ترین معضل است. و حالا برگرداندن این مردم به روستاها کاری تقریباً نشدنی است. دوم دولت‌ها اجازه دادند که این کسانی که به شهرها هجوم آورده‌اند، هرطورکه می‌خواهند و هرکجا که می‌خواهند حاشیه‌نشین شوند. این‌ها کار، معیشت، مدرسه و خیلی چیزهای دیگر می‌خواهند. به نیازهای آنان نصفه و نیمه توجه شد، اما فرزند آن پدر روستایی شاید بیشتر می‌خواست و این خواست بیشتر تازه شروع مشکلات و معضلات است.


بنابراین آیا ما با جایگزینی هویت شهری به جای هویت روستایی در روستاها روبه‌رو هستیم؟

البته جواب ساده است، اما بیان سازوکار آن مهم است. ببینید ما در بانک‌ها و هزاران جای دیگر برای قدردانی از افراد هدیه سکه می‌دهیم. مسلماً سکه خوب است، چون آن فرد می‌تواند بفروشد و به خرج و برجش بپردازد، اما اگر یک فرش دست‌بافت ایرانی هدیه می‌گرفت نمی‌توانست آن را به فروش برساند؟ ما به صنایع دستی روستاها هویت شهری دادیم. عکس روستاها را به در و دیوار چسباندیم، اما ذره‌ای برای روستایی و نیازهایش ارزش و بها قائل نشدیم. نکته‌ای را می‌گویم فکر کنم خودتان تا آخر ماجرا را می‌توانید ادامه دهید انسان‌های جامعه توسعه‌یافته (نکته مهمی را در پرانتز بگویم وقتی می‌گوییم جامعه توسعه‌یافته، فقط شهر مدنظر نیست، جامعه توسعه‌یافته شامل شهر و روستا توأمان می‌شود. در کجا توانستیم همزمان توسعه شهر و روستا را با هم پیش ببریم؟ شهر را توسعه دادیم! روستا را به‌طورکلی فراموش کردیم.

شما شهر توسعه‌یافته می‌توانید نام ببرید، اما روستای توسعه‌یافته هم می‌توانید نام ببرید؟ شما شهر تازه‌تأسیس می‌توانید نام ببرید، اما روستایی که خالی از سکنه شده بود را می‌تواند دوباره پر کنید؟ در شهر از مهارت سخن می‌گویید و اینکه از این مهارت‌ها به‌جا و به‌موقع باید بهره‌برداری شود، اما مهارت‌های سنتی در روستا هم یکی از مهارت‌های جامعه توسعه‌یافته است. کدام دولت را سراغ دارید که از مهارت‌های روستایی استفاده کرده است؟ کدام دولت را سراغ دارید که بگوید توسعه مال روستا هم هست؟ شهر و روستا دو نیمه جامعه توسعه‌یافته هستند. اگر نهادهایی که می‌خواستند جایزه بدهند از فرش و گلیمی که در روستاهای ایران بافته می‌شد استفاده می‌کردند، آیا مهارت‌های سنتی روستایی از بین می‌رفت؟ آیا روستاها خالی می‌شد؟ نه‌تنها فرش، خیلی مهارت‌های سنتی است که می‌تواند در روستاها به‌کار گرفته شود. ما لبنیات سنتی و روستایی را در شهر تولید می‌کنیم. چرا همین کار را در روستاها انجام نمی‌دهیم؟


خواب شاید توسعه و مدرنیته؛ این دو همزاد هستند و اگر ما ایرانیان بخواهیم توسعه‌یافته شویم، پس خودبه‌خود مدرن هم می‌شویم. مدرن که شدیم سنت‌ها را باید دور بریزیم.

به گمان من این‌گونه نیست. به دو نکته مهم دقت کنید: یکی، نوع داوری ما نسبت به مدرنیته و توسعه‌یافتگی در غرب است! و دیگری رابطه مدرنیته و توسعه و سنت در جامعه ایرانی. اصلاً در غرب مدرنیته نیامده که در پی آن توسعه بیاید. ابتدا ببینیم که غربِ توسعه‌یافته یا مدرن‌شده، چگونه شکل گرفته است. آنچه که ادبیات و کتاب‌ها می‌گویند این است که تعدادی آدم‌هایی بودند فکر می‌کردند و بر اساس تفکر آنها عقلانیتی در جامعه غرب شکل گرفت. این عقلانیت پایه و اساس مدرنیته شد. مدرنیته با ظهورش باعث شد که تحولات و تغییرات علمی ایجاد شود و علم هم باعث ایجاد توسعه شد. به قول ماکس وبر علمی که باعث ایجاد سرمایه‌داری شد، و پس از آن توسعه‌یافتگی، فقط در غرب به‌وجود آمد.

اما غرب بر اساس دوگانگی‌هایی شکل گرفته که نباید از آن غافل شد: عقلانیت و جهل، وحشی‌گری و سازگاری. در قرن 14 و 15، جهان به قطب‌های اقتصادی و اجتماعی مختلف و متفاوتی تقسیم شده بود، آسیا و اروپا. آمریکا و آفریقا از دسترس خارج بودند. دسترسی به این مناطق امکان‌پذیر نبود و برای همین مناطق ناشناخته بودند. قطب‌های اصلی آسیا و اروپا بودند. مسیر اصلی بین این قطب‌ها، جاده ابریشم بود. ایران هم وسط این جاده قرار داشت. تا زمانی که این جاده بود و ایران هم در مسیر آن، نسبتاً قدرت به‌صورت مساوی تقسیم شده بود و ایران هم یکی از قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی آن زمان بود، اما یکباره اروپاییان توانستند به دریاها تسلط یابند. با تسلط اروپاییان به دریاها، جاده ابریشم از کار افتاد. اروپاییان با کشتی‌های شان جاده ابریشم را دور زدند و در هزینه‌هایشان صرفه‌جویی کردند. با کشتی آسیا را دور زدند، به بازارهای ناب آمریکا و آفریقا و آسیای دور دسترسی یافتند. این بازارها و معادنی که اروپاییان در آفریقا و آمریکا به دست آوردند، آنها را متحول کرد. انقلاب صنعتی به این تسلط اروپاییان سرعت بیشتری بخشید. هرچه اروپاییان از جاده ابریشم دور می‌شدند، کشورهایی که در مسیر این جاده بودند از روند توسعه‌یافتگی دورتر می‌شدند.

دیگر کاروان‌ها به کشور ما نمی رسیدند، و این دور شدن از بازار جهانی باعث شد که ما از علم جهانی، از توسعه جهانی و دست آخر از مدرنیته جهانی دور شویم. متفکران کار خود را می‌کردند و بازرگانان و تجار و صنعتگران هم کار خود را. اندیشه نبود که توسعه و مدرنیته را ایجاد کرد، یکی از علت‌های اصلی توسعه‌یافتگی کشتیرانی بود که اروپاییان به آن دست یافته بودند. امری که ما از آن غافل بودیم. مگر ما از جنوب کشور دسترسی به آب‌های آزاد نداشتیم. اسپانیا و انگلستان به آب‌های آزاد دسترسی داشتند. ما هم داشتیم. آنها بهره بردند و ما نبردیم. آنها با حفظ نظام کشاورزی، صنعتی شدند و ما نه‌تنها صنعتی نشدیم که کشاورزی‌مان هم از میان رفت.


بسیار خوب، اما بخش دوم پرسش من که اگر ما ایرانیان بخواهیم توسعه‌یافته شویم، پس خودبه‌خود مدرن هم می‌شویم. مدرن که شدیم سنت‌ها را باید دور بریزیم؟

ببینید، محتوای جامعه ایرانی مدرن است، اما با پوسته سنتی. شما شکل زندگی در ایران حتی در 200 سال گذشته را نگاه کنید، دقیقاً مفاهیم مدرنیته در آن موج می‌زند. ایرانی همیشه در فکر تغییر است، همیشه در فکر این است که حالش را از وضعیت بد به وضعیت خوب تبدیل کند. جامعه ایرانی همیشه پویا بوده است. در دل سکون و رکود قاجاریه ایرانیان بزرگ‌ترین انقلاب را انجام می‌دهند: انقلاب مشروطیت! در همان قرن انقلاب دیگری انجام می‌دهند. شما هیچ کشوری نمی‌توانید سراغ داشته باشید در یک قرن دو انقلاب بزرگ انجام داده باشد. بیشترین جنبش‌های اجتماعی و سیاسی در ایران رخ داده است. علاوه بر اینکه احزاب بین‌المللی داشت روستاها نیز در انقلاب نقش جدی داشتند. من آنقدر می‌توانم نشانه‌های مدرنیته را در ایران برایتان بگویم که در یک مصاحبه که هیچ در یک کتاب هم نگنجد.

پس ایرانیان را نه می‌توان گفت سنتی هستند، نه مدرنیته‌ای که غربیان تجربه کرده‌اند. مدرنیته ایرانی با توسعه ایرانی متفاوت است. ایرانیان حامل مدرنیته‌ای بودند که خودشان تجربه و تعریف کرده‌اند و اگر می‌گذاشتند، ایرانیان می‌توانستند که توسعه متناسب با شرایط بومی‌شان را هم خودشان تعریف کنند. امور اجتماعی و فرهنگی که در اختیار مردم بود، ایرانیان توانستند مدرنیته ایرانی را تعریف کنند، اما در توسعه اقتصادی چون اختیار در دست دولت بود و نه مردم، به همین دلیل نگذاشتند مردم خود توسعه را تعریف و تجربه کنند. شما در مدرنیته ایرانی مشاهده می‌کنید که مفاهیم مدرنیته و تعاریف آن از سوی مردم با تعریف مثلاً مردم آمریکا فرق دارد. این نوعی نگاه به مدرنیته است، اما درباره توسعه متأسفانه این اتفاق نیفتاد.


ما ایرانیان مدرن نشدیم، اما از ابزار مدرن کم و بیش استفاده می‌کنیم. اصل مدرنیته رعایت قانون است. در کشور ما در شهر و روستا، کم و بیش قانون رعایت نمی‌شود. ما ایرانیان مشکل قانون‌مداری داریم. در روستاهای ما نیز برای کار کشاورزی از ابزار مدرن استفاده می‌شود، اما قوانینی که به عدم اتلاف منابع طبیعی و قوانینی که به حفاظت محیط زیست مربوط می‌شود کم و بیش مورد توجه نیستند. این هم یک تضاد و تناقض دیگر! آیا استفاده از ابزارهای مدرن با توجه به آسیب‌هایش (چه در شهر و چه در روستا) الزامی و اجباری است؟ یا یک نیاز واقعی؟

در کلیت عرض می‌کنم، ما هنوز به مرحله‌ای نرسیده‌ایم که بخواهیم از امکانات دنیای مدرن به شکل صحیح و درست استفاده کنیم. این شامل تمامی ایرانیانی می‌شود که در این مرز و بوم زندگی می‌کنند. حتی من یا شما یا دیگری هم حتی اگر بخواهیم نمی‌توانیم از امکانات دنیای مدرن استفاده بهینه کنیم، و همزمان سلامت خود را هم حفظ کنیم. چون کلیت جامعه در این زمینه دچار نوعی اشتباه شده و متأسفانه هرچه هم گفته می‌شود نمی‌تواند یا نمی‌خواهد به راه صحیح برگردد. این موضوع شهری و روستایی ندارد. صحبت در این جا مردم ایران است نه گروه و طبقه خاصی.

مشکل رعایت قانون نیست، مشکل در تخصص‌ها است. یعنی چی؟ باید بگوییم که بیشتر ما ایرانیان در کاری که تخصص داریم کار نمی‌کنیم. در کاری که تخصص داریم یا جایی برای کار نیست، یا اصلاً آن کار در ایران جایگاهی ندارد. این خود ضدقانون است و متأسفانه آنانی که قانون‌نویس هستند به این مشکل کمتر دقت می‌کنند. اگر هر کسی بر اساس تخصص‌اش شغلی داشته باشد، یا بر اساس تخصص‌هایی که داریم شغل ایجاد کنیم، نوعی آرامش در جامعه ایجاد می‌شود، زیرا آن وقت من که سرجای خودم هستم، به شهرم، به کشورم، به قانون و خیلی چیزهای دیگر احترام می‌گذارم، اما در شرایط کنونی متخصص و این همه دانشگاه می‌سازیم، سپس می‌رویم شغلی دیگر ایجاد می‌کنیم. چرا بین این دو تعادل نیست؟ ما باید یا متخصصان را بر اساس شغل‌هایی که می‌خواهیم ایجاد کنیم تربیت کنیم، یا شغل‌ها را بر اساس متخصصان ایجاد کنیم؟ مشکل رعایت قانون نیست. به من بگویید که چه کسی در این کشور قانون رعایت می‌کند. همین الان ثابت کردم که دولت کار غیرقانونی می‌کند. چرا؟ چون براساس متخصصانش شغل ایجاد نمی‌کند. همین دانشجویی که فارغ‌التحصیل و متخصص شده، باید کارهای خارج از تخصص‌اش انجام دهد. این یعنی آشفتگی و پریشانی در جامعه. شما وقتی آرامش و امنیت شغلی نداشته باشی، قانون که هیچ، حتی اعتقادات و باورهای شخصی‌ات را هم به کناری می‌گذارید. روستایی هم همین طور! روستایی زحمت می‌کشد، اما هیچ بهره‌ای از زحمتش نمی‌برد. تخصص روستایی در کشت و باغبانی است، اما چون به این زحمات اهمیت نمی‌دهند، رها می‌کند. این یعنی بی‌قانونی. وقتی روستایی آمد شهر، او کار غیرقانونی نکرده است، این دولت است که نتوانسته او را در روستا نگه دارد. دولت مقصر است که نتوانسته امکانات برای او فراهم کند. مثل متخصص شهری. این سرنخ است، شما با این روش تمامی مشکلات را می‌توانی نشانه‌گذاری کنید. یافتن تشخیص بیماری سخت است، وقتی بیمار به‌درستی تشخیص داده شد، درمان یک فرمول است، بر اساس فرمول جلو می‌رویم تا بیماری برطرف شود./

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید