سختتر از پیداکردن دکل نفت
شرق ، پوریا عالمی
گشنگی نکشیدی که عاشقی از سرت بپره.
این جمله را بابات گفت سوفیا. دیروز با نشاندادن زبانم و اینکه گرسنه هستم بهش ثابت کردم که گشنگی هم عاشقی تو را از سر من نمیپراند. اما بابای تو چی سوفیا؟ وقتی دید من در عشق پابرجام، گفت پسر اگر راست میگویی برو سر کوچه بگو در قبال عشقی که داری بهت نان سنگک بدهند. سوفیا من رفتم سر کوچهتان و به شاطر گفتم: «بابای سوفیااینا گفته یک نان سنگک بدهید». آنها هم دادند و قرار شد با بابات بعدا حساب کند. من همه هفتخان بابای تو را از سر میگذرانم. تا اینکه دیروز بابات گفت پسر تو برو یک خانه بگیر، اگر توانستی بیا سوفیا را ببر. سوفیا... سوفیا... کاش بابای تو از من شیر مرغ میخواست. یا میخواست بروم دکلهای نفتی را که در دولت قبلی غیب شده پیدا کنم. یا کاش میخواست بروم محمودرضا خاوری را که سههزارمیلیارد خورد و رفت بغل سلین دیون، میرفتم از بغل سلین دیون میآوردم. یا کاش میخواست فیش حقوقم را مثل رئیس بانک رفاه منتشر کنم. یا حتی کاش میخواست من بروم با احمدینژاد مناظره کنم و او هرچی بگمبگم برای من داشت، بهم میگفت و حتی کارنامه تو را هم نشان میداد. نه سوفیا... بابات هیچکدام از اینها را نخواست... بابات از من خواست بروم دنبال خانه... من جوان بودم اما توی این ١٠ روز پیر شدم... خانه که پیدا نکردم هیچ، الان دارم با قرص اعصاب خودم را کنترل میکنم... سوفیا... من اما برای تو شده خانه مناسب با قیمت مناسب در مکان مناسب پیدا میکنم... حتی اگر آن روز مصادف شود با حلواپزون من (صدای گریه میدون از اینجا بهبعد شنیده میشود).
دیدگاه تان را بنویسید