در خط مقدم نان / روایت زنی از تبار کویر

تهران- ایانا- ۱۸۰ روز است که به خانه نان آمدهام، و ده روز است که کشور در آستانه آتش و انفجار ایستاده است. جنگی بیرون آغاز شده، و من در دلِ جنگی درون، دل به خاک سپردهام، نه به خاکریز.
من از جهان واژه آمده بودم، از کوچههای فرهنگ، از میدانهای سیاست و رسانه .
سخن گفته بودم، خطابه خوانده بودم، اما هیچگاه در سر نداشتم که روزی در خانهای مأوا بگیرم که سقفش بر ستون نان استوار است.
آری، خانه نان! خانهای که دیوارهایش از جو، پنجرههایش از گندم، و ستونهایش از دلهای پینهدار کشاورزان است. خانهای که در آن، دغدغهی نخست، قوت مردم است، نه قدرت سیاست.
راستش را بخواهید، تا دیروز، هرگز نیندیشیده بودم که پیش از آن قرص نانِ داغ صبحگاهی، قبل دم امدن برنج معطر ناهار، و نوبر کردن میوههای آبدار تابستان، چه جهانی نهفته است؛ جهانی از رنج، ریشه، و روشنایی.
امروز اما، نه با چشم سر، که با چشم دل میبینم، و با جان، روایت میکنم…
از دستانی که زمین را بوسیدهاند، و به جای تفنگ، داس در دست دارند. از چکمههای سفیدی که در آغلها میلغزند، لغزشی برای ثبات این سرزمین است.
از زنانی که با آفتاب میخوابند و با مهتاب برمیخیزند، از مردانی که با دستهای خاکی، نان را تقدیس میکنند. از کودکی که در شالیزار میدود، و از مادری که برای هر دانه، دعا میخواند.
و باز نزدیکتر که میشوم، به همکارانی میرسم که با صدایی سرشار از یقین میگویند: «ما جهاد کشاورزی هستیم.» نه به کد کارمندی، که به باور درونیشان. نه به حکم اداری، که به هویت جهادگریشان.
آنان خود را کارمند نمیدانند، بلکه سربازان گمنام نانیاند که به جای مرخصی، موسم برداشت دارند، و به جای سلاح، داس در دست.
جنگ برای آنان، مسألهای بیرونی است، اما قوتِ مردم، تکلیفِ درونی است.
مبادا زن ایرانی، با دلِ نگران به سفره بنگرد، مبادا مرد وطن ، شرمزده از بازار برگردد.
من، اینجا هستم، در میانه خاک و خاکستر، تا بگویم: ما، حافظان سفرهایم که با زحمت خمیر میشود، با دعا پخته میشود، و با شکر خورده میشود.
ما زنان جهاد کشاورزی، نه در حاشیه بحران، که در متن امنیت ملی ایستادهایم.
ما مادران نانایم، دختران خاک، و وارثان حکمت که میگوید: سرزمین، با شمشیر حفظ نمیشود، با گندم دوام میآورد. ما هستیم، تا شما بمانید؛ سالم، سیر، و سربلند.
طاهره قیومی | عضو کوچکی از وزارت جهاد کشاورزی
دیدگاه تان را بنویسید