سه راه و یک بستر برای صندوق های بازنشستگی در گفت و گو با محمد حسین عمادی
راهحل پارادایمی برای عبور از بحران صندوقهای بازنشستگی
تعریف بحران صندوقهای بازنشستگی، خود یک مسئله و راهحل این بحران، مسئلهای دیگر است. در حال حاضر با جدیترشدن بحران این صندوقها در کشور، راهحلهایی نظیر اصلاحات پارادایمی، پارامتریک و برقراری نظام چندلایه در این صندوقها مطرح است.
تعریف بحران صندوقهای بازنشستگی، خود یک مسئله و راهحل این بحران، مسئلهای دیگر است. در حال حاضر با جدیترشدن بحران این صندوقها در کشور، راهحلهایی نظیر اصلاحات پارادایمی، پارامتریک و برقراری نظام چندلایه در این صندوقها مطرح است. محمد حسین عمادی که سالهاست در حوزه صندوقهای بازنشستگی تحقیق میکند تأکید فراوان دارد و معتقد است اصلیترین مشکل صندوقهای بازنشستگی در کشور ما، بحران معرفتی است که فقط از طریق اصلاحات پارادایمی قابل برطرفشدن است. به گفته او، تأکید صرف روی بحرانهای مالی و حسابداری، تنها راهحلی برای تکیهزدن بر بودجه عمومی دولت است و با تغییر در نگرشها میتوان راهحلهای جدیدتر و کارآمدتری یافت.این گفت و گوی کوتاه به نقل از ویژه نامه شرق از نظرتان می گذرد .
با توجه به اینکه راهحل بسیاری از کارشناسان برای رفع چالش صندوقهای بازنشستگی انجام اصلاحات پارامتریک عنوان میشود و از سوی دیگر برخی معتقدند این اصلاحات بهکلی بیاثر بوده و نیازمند اصلاحاتی از جنس پارادایمی هستیم که نظامی کلیتر و شاید وضعیت بلندمدتتری را نشانه میگیرد. نظر شما دراینباره چیست؟
به اعتقاد من در سطح استراتژی کلان دو راهحل برای برطرفکردن مشکلات صندوقها وجود دارد. تمام راهحلهایی که عمدتا از سوی بانک جهانی و حتی مدیران ارائه میشود، عمدتا پارامتریک است. به این معنی که بر باورهای قبلی خود نسبت به بازنشستگی، بازنشستگان و سالمندان باقی بمانیم؛ اما مکانیسمهای اجرائی را تغییر دهیم؛ برای مثال یک اهرم و یک سنگ داریم و همه بر این باورند که سنگ همان سنگ با همان وزن باشد؛ اما راهحل جابهجاکردن سنگ، بزرگترکردن اهرم است. در اصلاحات پارامتریک اعتقاد بر این است که پول و امکانات بیشتری در صندوقها هزینه شود تا سنگ جابهجا شود. پس مشکل همان مشکل است و هیچ بازتعریفی از آن ارائه نمیشود و محل قرارگرفتن اهرم هم همان است؛ اما به اعتقاد من اگر بخواهیم مشکل را برطرف کنیم، باید نگاه دوجانبهای داشته باشیم. هم باید سنگ و مانع را به گونهای دیگر دید و هم باید محل قراردادن اهرم و نوع آن را تغییر داد. ما به این روش اصطلاحا، «اصلاحات پارادایمی» میگوییم. پارادایم یا انگاره نوع نگرش کلان ما به واقعیتهاست. اگر نوع نگرش کلانِ خود به واقعیتها را عوض نکنیم، کماکان از همان ابزار قدیمی ولی با انرژی و پول بیشتر استفاده میکنیم. در رانندگی تا زمانی که فقط گاز میدهیم، اصلاحات پارامتریک است و گاز، بنزین و اکسیژن بیشتر برای یک ماشین استفاده میشود؛ اما اگر دنده را تغییر دهیم و مسیر را عوض کنیم، میشود اصلاحات پارادایمی. بنابراین در اصلاحات پارادایمی، انگاره و شیوه نگرش در محیط وسیعتری قرار میگیرد و مجموعه سیاستها به نحوی تغییر میکند تا با مشکل به گونهای دیگر و از زاویهای دیگری مواجهه شود.
البته این کار برای عدهای بسیار سخت است؛ زیرا خواستار راهحل سادهتری بوده و فقط به دنبال یک اهرم بزرگتر برای جابهجاکردنِ همان سنگ قبلی هستند. با وضعیت موجود در صندوقها در ایران هیچ اهرم بزرگتری نمیتواند به ما کمک کند و تنها راهحل باقیمانده همان تغییر نگرش یا اصلاحات پارادایمی است. لازمه چنین تحولی، انسجام، جامعنگری و هماهنگی است و باید بپذیریم که برداشتهایمان را نسبت به واقعیتها تغییر دهیم؛ بنابراین معتقدان به اصلاحات پارامتریک بر این باورند که سن بازنشستگان، میزان حق و حقوق و آورده و سهم کارفرمایان، بازنشسته و کارمندان و پارامترهای اقتصادی را تغییر دهیم تا مسئله صندوقهای اجتماعی برطرف شود. این موضوع از نظر من تنها یک شرط لازم است؛ اما کافی نیست. شرط اصلی، تحول پارادایمی است.
برای برقراری اصلاحات پارادایمی و نگارشی در صندوقها مشخصا چه باید کرد؟
در وهله اول در این نوع از اصلاحات باید نگرش خود را به پدیده سالمندی و بازنشستگی تغییر دهیم؛ زیرا تعریف فعلی از این دو به مثابه یک پدیده سنتی و بهجامانده از انقلاب صنعتی است. در انقلاب صنعتی دولتها و کارخانهها از نیروی کار بین یک دورانی از ٢٥سالگی تا ٦٥سالگی استفاده میکردند و سپس عمر مفید آن را پایانیافته میانگاشتند. این نگرش درست بود؛ زیرا متوسط عمر در آن زمان ٧٠ سال بود و یک فرد با ٦٥ سال سن، دیگر برای کارفرما کارایی نداشت؛ اما به اعتقاد من نگاه امروزی به انسان در جایگاه یک کارمند و کارگر تغییر کرده است و علاوه بر آن، متوسط عمر نیز افزایش یافته است. نگرشها به انسان، انسانیتر شده است و بر مبنای آن، بازنشستگی بخشی از مسیر زندگی است که در آن فرد باید خود را پیدا کند و میتواند زندگی خوب و کاملی داشته باشد. برعکسِ نگاه قبلی که بازنشستگی، دوران قبل از مرگ تلقی میشده است.
پس به طور جدی برداشت و مدیریت از زندگی تغییر کرده و انسانیتر شده است. بخشِ دیگرِ ایجاد اصلاحات پارادایمی، در این مفهوم پیدا میکند که در بسیاری از کشورهای دنیا بازنشستگان، خود را صرفا متکی به صندوقهای بازنشستگی و دولتها نمیدانند. در این راستا بخش خصوصی و شرکتهایی به وجود آمدهاند که با ایجاد قراردادهای جدید با بازنشستگان، آنها را از مزایای بیشتر و با لایههای بیشتری برخوردار میکنند.
موضوع دیگر این است که اصولا بازنشسته و سالمند، عنصری بسیار مفید در جامعه است. متأسفانه در جوامع، رویکردی وجود دارد که سالمندان احساس غبن، مسئولیت و بدهی به جامعه میکنند. به خصوص در کشورهایی که تعداد سالمندان زیاد میشود، این احساس به وجود میآید که آنها باری بر دوش جامعه هستند و دولت باید به آنها پول بدهد و آنها را تا زمان مرگ تحمل کند. این نگاه یک توهین، نهفقط به سالمندان، بلکه به بشریت است. در کشورهای اسکاندیناوی و ژاپن، این نگاه حاکم شده است که باید پارادایم خود را از بحران و نگاه مالی به بحث بازنشستگی، به تعهد به یک شهروند یا یک سیتیزن تغییر دهیم.
سالمند یک انسان است و بهار زندگیاش در سنین پس از بازنشستگی است. فردِ بازنشسته سالم، فارغ از دغدغه کاری، و تعهد به فرزندانش، در دوران شکوفایی خود به سر میبرد. این مرحله برای جامعه بسیار مهم است؛ برای مثال در کشورهای زیادی از بازنشستگان برای کتابخوانی کودکان استفاده میکنند یا از تجارت آنها در رشد و تربیت کودکان بهره برده میشود. همچنین بهترین مشاوران در جهان افرادی هستند که میانگین سنی آنها بین ٥٥ تا ٨٠ سال است. کارهای خیریهای و عامالمنفعه از دیگر اقداماتی است که به بهترین شکل از سوی بازنشستگان میتواند انجام شود که متأسفانه جای خالی آن در کشور ما بسیار محسوس است.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که با آمدن دنیای دیجیتال و اینترنت و عدم نیاز به تحرک ارتباطات قویتر باید شرایطی برای آموزش سالمندان در راستای همسوکردن آنها با تکنولوژی جدید فراهم کنید تا بتوانند تعامل کرده و از تنهایی بیرون بیایند و به گروههای فکری برای انتقال تجاربشان متصل شوند. درحالیکه در کشورهای زیادی تلاش برای آموزش سالمندان در راستای بهرهگیری آنان از تکنولوژی میشود، در ایران هیچ فکری برای این موضوع نشده است و نگرانی و دغدغه کسی هم نیست. تنها امکانات ما در ایران برای سالمندان، یک وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی است که چند صندوق با وظیفه تأمین حقوق و دستمزد بازنشستهها دارد و اگر خیلی موفق باشند میتوانند حقوق بازنشستگی بخور و نمیر عائلهبگیران خود را در آخر یا ابتدای ماه به حسابشان واریز کنند و ازآنجاییکه این ایدهآل با مشکل مواجه شده است، میگویند ما بحران داریم؛ اما از نظر من بحران اصلی ما در ایران، بحران معرفتی است و برای حل آن باید سالمند و بازنشسته را بازتعریف کرد و بازتعریف جدید راههای جدید از منظر پارادایمی شناخته میشود. یک سالمند اگر بتواند شغلی را با توجه به آنچه مطرح کردم پیدا کند و دولت نیز شرایط را برای او تسهیل کند، میتواند عزت نفس خود را پیدا و اوقات فراغتش را با لذت بیشتری سپری کند و حتی درآمد خود را بیشتر کند؛ بنابراین در اصلاحات پارادایمی به بهرهمندسازی و فعالسازی بازنشستگان تأکید میشود و نه صرفا پرداخت حقوق بازنشستگان.
این تعریف بسیار درست و دقیق است. درحالحاضر همه آنهایی که دلنگرانی دارند، حرف اصلیشان از بحران بر سر حقوق بازنشستگان است که از نگاه پارادایمی این منظر تنها تأمین مشکل بسیار کوچکی از بازنشستگان است؛ بنابراین بحث پارادایم به زاویه نگرش، محدوده دید و ابعاد نگرشی بازمیگردد که باید ابعاد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و انسانی را به آن اضافه کنیم. با این روند، نهتنها مشکل بزرگتر نمیشود؛ بلکه راهحلهای دیگری را هم به ما نشان میدهد که ما به آن نگرش "بیرون از جعبه" میگوییم.
چه تضمینی برای کارآمدبودن اصلاحات پارادایمی وجود دارد؟
تضمین آن خیلی راحت است. تنها با مرور تجربه کشورهایی که این اصلاحات را به کار بردهاند که فقط هم کشورهای توسعهیافته را شامل نمیشود میتوان به مثبتبودن این روند تأکید کرد؛ برای مثال در برزیل راهحلهایی پیدا کردهاند که بازنشستگان به جای فرستادهشدن به کانونها و خانههای سالمندی، در خانه خود با بهوجودآوردن تشکلها به همدیگر کمک میکنند و نوع دیگری از زندگی را تجربه میکنند. در این شرایط بار آنها از دوش جامعه برداشته میشود و خودشان به توانمندی دست مییابند که باری از دوش هم و از دوش جامعه بردارند. بنابراین نگاه پارادایمی به مسئله بازنشستگی و میانسالی کمککننده اصلی برای خروج از بحران است. در کشور چین، هیچ واژهای برای کلمه بحران و خطر وجود ندارد. آنها در زبانشان لغتی با عنوان خطر-فرصت دارند که بر اساس آن فرد و جامعه با شرایطی مواجه میشود که خطر-فرصت است. اگر عاقل باشیم، فرصت است و اگر هوشمند نباشیم، خطر و بحران. نه اینکه ما مشکل غامضی نداریم؛ اما تکیه بر بودجه عمومی برای حل مشکل مالی صندوقها، تکیه از مشکلی به مشکل دیگر است. تأکید بر لفظ بحران صندوقها به شکل فعلی، تنها راهحلی است که در آن بار مالی و بازنشستگی صندوقها را بر دوش بودجه عمومی دولت گذاشته و از عهده انجام وظایف یک سازمان سر باز بزنیم./
دیدگاه تان را بنویسید