زندگی مثل فوتبال است؛ سیاست مثل زندگی
پنجثانیه تصویر؛ روایت تاریخ ایران
حمیدرضا عظیمی| روزنامهنگار ** 5 ثانیه طول کشید اما انگار تاریخ این مرز و بوم را پیش چشممان آورد. بازی ایران و اسپانیا، قدرت اول در فوتبال به شهادت آمارو ارقام، یک بازی تمام ایرانی بود. بازیای که یک بار دیگر خواست به همه ما چیزی یادآوری کند.
درست همان لحظات بود؛ وقتی دوازبان ایران (فارغ از نامش) روی خط دروازه دراز کشیده بود و تمام مدافعان، خود را رسانده بودند تا از تمامیت چیزی به نام فوتبال این مرز و بوم دفاع کنند. ماتادورهای اسپانیایی هم خود را رسانده بودند دمِ دروازه، و هر کدام لگدی به بازیکنان ایرانیِ دراز کشیده روی خط دروازه میزد شاید که به زور یا به خشونت بتواند خود را بر تیم ایرانی چهره کند. گل بزند و هوار بکشد و دور میدان به نشانه پیروزی رژه برود. بازی در نهایت یک صفر شد اما آن صحنه گل نشد؛ آن صحنه انگار میخواست که چیزی به همه ما یادآوری کند. بازی یک هیچ شد اما اسپانیا مُرد تا توانست تیم یکدست، یکپارچه و متحد ایرانی را شکست بدهد. به قول آن سلبریتی، اسپانیا مُرد تا برد.
همان زمان تمام ذهنیت این قلم، نوشتن وجیزهای بود تا بشود در آن، نکاتی را به زعم ذهن گرفتار نهاد، یادآوری کرد اما این گمان دائم توی گوش میزد که نکند همه اینها احساسات باشد و خورهای که بر جان افتاده است.
حالا اما چند روزی از آن بازی گذشته و احساسات جای خود را به عقل داده است. حالا میتوان دوباره آن صحنه را به یاد آورد؛ دوباره میشود تاکید کرد که آن صحنه چه میخواست برای ما ارمغان بیاورد و دست کم، چه چیزی میخواست به ما یادآوری کند؟
این اعتقاد را خیلیها دارند که نظام سرمایهسالارِ مصرف زده، تمام هم و غمش این است که بازار به وجود آورد. بازار مصرفی که خنثی باشد و همه چشم به تبلیغات لوکساش داشته باشند. بازاری که نای مقاومت در برابر هر آنچه او ارائه میدهد، نداشته باشد. حالا این نظام سرمایهسالار در قامت بهانههایی روی سر مردم ایران هوار شده و میخواهد خود را به نامهای مختلف، غالب مردم کند. یک جا بگوید که میخواهد از منافع مردم دفاع کند و به آنها آزادی بدهد و یکجا بگوید که میخواهد رفاه برایمان به ارمغان آورد. برای که؟ برای مردمی که تاریخشان مبارزه بوده است. مردمی که انگار در کنش و واکنش تز و آنتیتزی دائمی قرار داشتهاند و همیشه از دل این کنش و واکنش «ساختی نو» پدید آمده است. هر جا بیگانهای بوده، از جایی ندای اتحادشان بلند شده و از قضا توفیق هم داشتهاند.این تاریخ این کشور است.
بگذراید سادهتر بگوییم و از مفاهیمی تا این حد غامض، حذر کنیم. ایران جبری تاریخی داشته و البته جغرافیایی ( همان چیزی که فیلسوفان از آن به نام دترمینیسم تاریخی سخن میگویند) که همیشه گرفتار تاخت و تاز بوده است. انگار در موقعیتی قرار گرفته که باید همیشه مورد هجوم باشد. باید این هجوم را یا منابع و ذخائرش ایجاد کرده یا جغرافیای استراتژیکش! اما این مردم همیشه یک چیز را در یاد داشتهاند «مبارزه». همیشه این مردم وقتی به پیروزی رسیدهاند که یادشان بوده باید «ما» باشند و جاهایی هم از «من» بگذرند.
شاید اوضاع اقتصادی کمی ما را خسته کرده باشد اما این را نباید از نظر دور داشت که تاریخ ما گفته وقتی پیروز میشویم که «دفاع همه جانبه» باشد. با تمام وجود و با چاشنی اتحاد و همدلی! درست مثل آن صحنه فوتبالی. همه «مهاجمان» آمده بودند. هر کس لگدی میزد. یکی بر گَرده میخورد یکی بر پهلو. بازیکنان «آخ» هم گفتند اما آنجا جای ابراز درد نبود. کافی بود یکی به درد خودش مشغول شود.
حالا اقتصاد ما این وضع را دارد. همه مهاجمان آمدهاند. یکی لگد میزند و یکی تیغ میکشد. درد دارد؛ آخ هم میگوییم اما کافی است به درد خودمان مشغول شویم. همه ما را بر باد خواهند داد. کافی است یاد بگیریم چه مسئول و چه غیر مسئول، چه سیاسی و چه غیر سیاسی، رو خط خط دروازه جمع شویم و نگذاریم مهاجمانِ تیغ برکشیده، توپ را وارد دورازه اقتصاد ایران کنند. وحدت و همدلی ملی را نباید از یاد برد. به ویژه آنهایی که تازه فرصت را غنیمت دانستهاند و دارند امید و مردم را ناامید میکنند. مباد که گلبه خودی بزنند!
دیدگاه تان را بنویسید