از رنجی که میبریم
امیر حاجرضایی - مفسر و تحلیلگر فوتبال
مایکل مور، فیلمساز ضد جریان آمریکایی و منتقد همیشگی سیاست دولتهای آمریکا، در مستندهای خود به واکاوی رفتارهای دولتمردان کشورش میپردازد. او معتقد است کشورش صادرکننده خشونت، تبعیض و بیعدالتی در عرصه جهانی است. این برنده جایزه اسکار، در یکی از آخرین مستندهایش با عنوان «حالا به کجا حمله کنیم» به اروپا میرود و در کشورهای مختلف این قاره به کشف و شهودی میرسد که بخشی از آن به کرامت انسانی و حقوق شهروندی مربوط میشود. البته این کشورها همگی پاستوریزه و پاک و منزه نیستند و در حوزههای مختلف اجتماعی با موانع و مشکلاتی روبرو هستند که ناشی از تصمیمات غیرعادلانه که خودآگاهانه است و تحت پوشش قانون از سوی مردان عرصه سیاست علیه طبقه فرودست جامعه اعمال میگردد و تحویل آن به مردم مستقیما در سرنوشت آن ها تأثیرگذار است.
مور، در این کشورها به یک ارتباط فرهنگی دست مییابد و در مقابل آنچه که میبیند و درک میکند، از آن به عنوان یک رهاورد انسانی یاد میکند و آن را هدیهای برای کشور خود میداند. آنچه که او در دوربین خود ثبت و به تماشاگر منتقل میکند، رونمایی از پارهای وجوه انسانی است و برای سپاسگذاری از میزبانان خود، پرچم کشورش را به آن ها تقدیم میکند و اینکه چنین هدیهای میتواند حامل یک پیام انسانی متقابل باشد، به اندازه کافی جای حرف و حدیث دارد.
شاید آنچه که مایکل مور، در مقابل دیدگان ما قرار میدهد. مجموعهاش یک نگرش ایدهآلیستی باشد یا به عبارتی برای ما یک اتوپیا یا ناکجاآباد تلقی گردد. او در یکی از سفرهایش به جمهوری ایسلند میرود. شمالیترین کشور اروپا، کشوری جزیرهای در شمال اقیانوس اطلس با 320 هزار نفر جمعیت و با پایتختی کوچک به نام ریکیاویک، او در آنجا درمییابد که هیئت مدیره سازمانها و ارگانهای بزرگ این کشور کوچک، غالبا از سه زن و دو مرد تشکیل شده است و زمانی که در این مورد سؤال میکند، به او این طور پاسخ میدهند که این تدبیری است برای برونرفت بانوان از وضعیت اقلیت.
آن ها میگویند حضور یک زن تشریفاتی است و مشارکت دو زن در تصمیمگیری نهایی، احتمالا به باخت آنان منجر میشود که در مقابل سه عضو مرد هیئت مدیره قرار میگیرند. آن ها کشوری خاص هستند که نوع فرهنگ حاکم بر آن به اتخاذ چنین روشهایی منجر میگردد. از نگاه من، احترام به زنان و احقاق حقوق مدنی آن ها به برتری عددیشان نیست، اگر شایستهسالاری ملاک باشد، ما جنسیت را پس میزنیم و به یک نگرش فراجنسیتی خواهیم رسید و از مرزهای دگماتیسم و بسته عبور خواهیم کرد.
ما در کشورمان، صاحب فرهنگی خاص هستیم و ریشههای سنتی باقیمانده از قرون و اعصار، تارهای خود را پیرامون ما تنیدهاند. برای خارج شدن از این پیله، به مردانی همچون رئیس کنونی فدراسیون فوتبال نیاز نداریم. زمانیکه ایشان میگوید: « اولویت جامعه بانوان ایرانی، ورود به ورزشگاهها نیست و ساختار استادیومهای ما در حال حاضر نمیتواند پذیرای زنان باشد» پرسش از ایشان این است که شما در چه جایگاهی قرار دارید که قضاوت میکنید و حکم صادر مینمایید و چه شناختی از جامعهشناختی حوزه بانوان دارید؟ چگونه طی 10 سال حضور در فدراسیون فوتبال در پستهای مختلف و رده بالای فدراسیون، نتوانستید این زیرساختها را فراهم کنید؟
ما میدانیم مجوز حضور زنان در ورزشگاهها از اختیار شما خارج است، اما برای حفظ صندلیتان علیه افکار عمومی حرکت نکنید.
به بهانه این دیدگاه مدیریتی غیرفرهنگی، به یکی دیگر از معضلات فرهنگی فوتبال ایران که درست به آن توجه نشده است، میپردازم. به جز یک اقلیت توانمند در سطوح مختلف مدیریتی فوتبال ایران، اداره این ورزش توسط مدیرانی که در کف مدیریتی قرار دارند، آسیبهای جدی به فوتبال ما رسانده است. در همه دنیا، مربیان برکنار میشوند. وقتی پای پول در میان باشد، بهترین مربی دنیا هم در امان نیست. لزومی هم ندارد اسامی نامداران برکنارشده را ردیف کنیم. برای نمونه پس از چهار باخت متوالی، کریستال پالاس، مربی خود، فرانک دیبوئر را اخراج کرد. نه جنجالی، نه هتک حرمتی و نه استفاده از ادبیات سخیف، اما علیرضا منصوریان زیر ریزش بارانی از ناسزا و فحاشی به رختکن رفت.
هرگز فکر نکردهایم همسر و فرزند او نظارهگر این صحنهها از تلویزیون هستند. من از منصوریان دفاع نمیکنم. دفاع من از انسانیت گمشده در این فوتبال است که ظاهرا ما آن را تنها در شعارها میبینیم. یک نوع اومانیسم تقلبی در این فوتبال وجود دارد که حالا پردهها افتاده و آن را عریان و برهنه میبینیم.
منصوریان، طبعا آخرین قربانی سوء مدیریتها در فوتبال کشور نیست. خیلی از مدیران برای حفظ شرایط و منافع خود، مربی را قربانی میکنند تا هم افکار عمومی را آرام سازند و هم شغل و سمتی را که در خور آن نیستند حفظ کنند. اما بوده است جاهایی که عملکرد ضعیف یک مربی، او را مستحق اخراج کرده است. در بخش مدیریتی، ما به یک انقلاب نیاز داریم، به ویژه روی دو باشگاه بزرگ پایتخت. فراموش نکردهایم غرامتهای میلیاردی باشگاه پرسپولیس، حاصل سوء مدیریت در ادوار گذشته بوده است.
یک میلیون و 250 هزار یورو به یک مربی از رده خارجشده با نام مانوئل ژوزه دادیم و یا باید بدهیم. چه کسی او را انتخاب کرد؟ چه کسی قرارداد او را تنظیم و امضا کرد که حالا باشگاه پرسپولیس مجبور به یک تکدی ملی شود؟
نخبگان فوتبال ما یا رهسپار بهشت زهرا شدند و یا خانهنشین، روح زیبای فوتبال را کشتیم چون آن را نمیشناختیم. با تفکراتی ابتر و عقیم، زمینهساز ضد ارزشها در فوتبال شدیم. علیرضا منصوریان که خود قابل نقد است، به دلایل آشکار و پنهان فقط چند هفته دوام آورد و با یکی از بدترین بدرقههای تاریخ فوتبال کشورمان به خانه رفت. جابجایی عاشقان با کاسبان، فوتبال ما را به ورطه نابودی میکشد.
ویل دورانت، تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب خود به نام «دوباره معنی زندگی» پرسشی را مطرح میکند که زندگی چیست و معنای آن چگونه است؟ و طی نامهای از دهها متفکر و نویسنده همعصر خود و حتی یک زندانی، این پرسش را میپرسد. زندانی اوئن سی میدلتون، محکوم به حبس ابد به شماره ۷۹۲۰۶، زندان سینگ سینگ نیویورک است، او از پشت میلههای زندان چنین جواب میدهد؛ توانایی تحمل این زندگی در درک حقیقت است. حقیقت، حقیقت است، همانطور که اعداد و رقم، اعداد و رقم است.
حقیقت فوتبال ایران هم همین است که میبینیم؛ خودفریبی، دگرفریبی و سفیدنمایی، تغییری در واقعیت این مسأله ایجاد نمیکند که فوتبال ایران در حجابی از دروغ و ریا زندگی میکند و ما میدانیم که حقیقت روی دوپا قرار دارد و دروغ روی یک پا.
عنوان مطلب «وامگرفته» از کتاب شادوران «جلال آل احمد» است. رنجی که چون خوره، ما را از داخل میخورد. آقای تاج لطف کنید و در مورد اولویتها صحبت نکنید، چون درکی از آن ندارید. همانطور که جنابعالی، اولویت ما برای اداره فوتبال نیستید، ما به دامان مادر نیازمندیم. نامادری دردی از ما دوا نمیکند. برای شما، سلامتی، بهروزی و بیداری آرزو میکنم.
بگذارید با مایکل مور، این مطلب را تمام کنم. مور در مستند «کاپیتالیسم، یک داستان عاشقانه» جریانات بانکی و سرمایهداری آمریکا را به چالش میکشد و از آن انتقاد میکند. در نهایت «کاپیتالیسم» را همچون شیطانی که هیچگاه به دام نمیافتد، تشبیه میکند. او در مورد کاپیتالیسم، میگوید: « اساسا ما قانونی داریم که قماربازی و شرطبندی را غیر قانونی میداند، اما به والاستریت اجازه میدهیم، همینکار را انجام دهد و با پول مردم بازی کند.»
دموکراسی، ورزشی نیست که فقط تماشاگر داشته باشد، بلکه همه باید در آن مشارکت کنند. اگر ما در آن مشارکت نکنیم، دیگر دموکراسی نیست. عدم مشارکت نیمی از جامعه ما که حتی نمیتوانند تماشاگر باشند، طبعا از درک رئیس فدراسیون فوتبال خارج است. توصیه من به ایشان این است که، بهتر است از وارد شدن به حوزههای اجتماعی، خودداری کنید و از سمتی که استحقاقش را ندارید، لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید