نقدی بر آواز گنجشکها:
کریم روستا، کریم شهر
بعید نیست که اگر شترمرغها هم میتوانستند آواز بخوانند، مجید مجیدی نام فیلم خود را به "آواز شترمرغها" تغییر میداد! این فیلم، داستانی طبیعتگرا دارد که تفاوت دو طبقه شهر و روستا را به نمایش میگذارد. از طرفی، فرزند خانواده به فکر میلیونر شدن از طریق پرورش و فروش ماهی قرمز است و از طرف دیگر، پدرش با شترمرغها سر و کله میزند و اجازه کار به پسرش را نمیدهد.
خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید زندیفخر:
بعید نیست که اگر شترمرغها هم میتوانستند آواز بخوانند، مجید مجیدی نام فیلم خود را به "آواز شترمرغها" تغییر میداد! این فیلم، داستانی طبیعتگرا دارد که تفاوت دو طبقه شهر و روستا را به نمایش میگذارد. از طرفی، فرزند خانواده به فکر میلیونر شدن از طریق پرورش و فروش ماهی قرمز است و از طرف دیگر، پدرش با شترمرغها سر و کله میزند و اجازه کار به پسرش را نمیدهد.
"آواز گنجشکها" این حقیقت را به تصویر میکشد که در زندگی روستایی نیز پول حرف نخست را میزند؛ منتها به شکلی کاملاً متفاوت. اگر یک روستایی توشهای اندک در سفره خانواده داشته باشد، بدون معطلی آن را با همسایه خود قسمت خواهد کرد. در حالی که رفتارهای شهری در این وسعت، جامه عمل نمیپوشند. بارزترین نمونه چنین کنشهایی را میتوان در جایی مشاهده کرد که کریم (پدر خانواده) املت حاصل از یک تخم شترمرغ را با همسایه خود تقسیم میکند، آن هم در شرایطی که درست در همان روز از مزرعه پرورش شترمرغ اخراج شده و دیگر یک بیکار محسوب میشد.
فرار یکی از شترمرغها از حصار مزرعه و سرگردان شدن آن در کوه و دشت، دلیل اخراج کریم است. او حتی برای جلب توجه شترمرغ فراری، پشم سیاهی را روی کمر انداخت و در پستی و بلندی زمینهای بکر، با کمری خم شده و چوبی بلند (که نمایشگر گردن حیوان بود) راه رفت!
تا اینجای فیلم، هنوز پای کریم به شهر باز نشده؛ شهری که او را برای تعویض سمعک دخترش، به سمت خود میکشد و از همین نقطه، تحولات رفتاری در وی آغاز میشود. تا جایی که حتی حاضر نیست درب کهنهای را که همسرش به همان همسایه دوست داشتنی داده بود، ببخشد. بنابراین رفت و آن درب کهنه را به تنهایی روی کمرش گذاشت و راهی خانه شد؛ مانند همان زمانی که برای شبیهسازی تصویر شترمرغ، خم شده بود، اما این بار مسیرش از مزارع سوخته میگذشت. در واقع او در این فیلم، دو شخصیت پیاپی دارد؛ کریم روستا و کریم شهر.
مزه مسافرکشی در شهر، آن هم با موتورسیکلت، کریم را قلقلک میدهد تا برای پول بیشتر، تلاش کند. در فضای شهر که سر میگرداند، آلودگی میبیند و آهن و دود. با این حال، تعیین کنندهترین عاملی که او را هر روز صبح تا وسط این معرکه میکشاند، پول است. او عصرها همیشه با دست پر به خانه برمیگردد؛ پنجرههای کهنه، چارچوبهای آهنی نیمه زنگ زده، پنکه خراب، ایرانیت و نبشیهایی که روز به روز در حیاط خانهشان جمع میشود و جایشان را تنگتر میکند. میتوان حضور آلودگی شهر را به وضوح در این تصاویر دید. کمکم سرسبزی حیاط، جایش را به سیاهی وسایلی میدهد که اوقات فراغت کریم را برای کشف یا تعمیر وسیلهای کارآمد در میان آنها پر میکند. در نهایت هم همین سیاهی، روی سرش آوار شده و پایش را میشکند.
زمینگیری کریم، آغاز تحلیل خوی شهری اوست. به عبارتی در یک سوم پایانی فیلم، او که به خاطر شکستن پایش نمیتواند کار کند، به مرور زمان دوباره با روستا آشتی کرده و از شهر دور میماند. کمکم حیاط خانه از ریخت و پاشهای شهر خالی شد و به جای آن گلدآنهای رنگارنگ نشست.
زمان ریختن ماهیهای قرمز در جوی آب، بهدلیل سوراخ شدن بشکه پلاستیکی، اوج هنر فیلم است. با اینکه پسر کریم و دوستانش، آرزوی پرورش ماهی را در سر میپروراندند، اما تنها فکری که در لحظه پاره شدن بشکه و پخش شدن ماهیها روی زمین به ذهنشان رسید، سُر دادن آنها به داخل جوی آب بود.
کریم در روزهای پایانی نقاهت، یک روز صبح با صدای گنجشکی از خواب بیدار میشود که درون خانه محبوس شده و خود را به پنجره میکوبد. بعد از آزاد کردن گنجشک، خبر پیدا شدن شترمرغ فراری، خوشحالی او را تکمیل میکند.
او دوباره با همان موتوری که در شهر مسافر را جابهجا میکرد، به مزرعه پرورش شترمرغ برمیگردد و به رقص این پرنده لبخند میزند. بیخود نیست که استفن هولدن در نیویورک تایمز درباره این فیلم نوشته است: "هرچند آواز گنجشکها نشانههای یک درام طبیعتگرایانه را در خود دارد، اما در واقع مجموعهای از درسهای بسیار اخلاقی است." به طور کلی "آواز گنجشکها" این پیام را به مخاطب القا میکند که روستایی، متعلق به روستاست و نمیتوان آن را با زندگی شهری آمیخت؛ همان گونه که ماهی به آب، گنجشک به آسمان و شترمرغ به مزرعه تعلق دارد./
V-960828-01
دیدگاه تان را بنویسید