گفتوگو با دکتر حمید عبداللهیان عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در باره نظام روستایی در ایران
راز سر به مهر روستا در پژوهشها/ تحقیقات روستایی کفایت تجربی و نظری ندارند/ کاتوزیان و مارکسیستها اشتباه کردند/ شهر باعث توسعهنیافتگی روستا شد
آیا نظام حکمرانی در ایران آنگونه که کاتوزیان و لمبتون بیان میکنند مبتنی بر نظام خودکامه بوده است؟ آیا حکومت خودکامه طبقات تیولدار و زمیندار را در ایران شکل داد؟ یا رابطه شهر و روستا منجر به توسعهنیافتگی نظام روستایی در ایران شد به نحوی که طبقات شهری به جان کشاورزی و روستا افتادند و به شدت آنها را استثمار کردند؟...
خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید اسلامزاده:
آیا نظام حکمرانی در ایران آنگونه که کاتوزیان و لمبتون بیان میکنند مبتنی بر نظام خودکامه بوده است؟ آیا حکومت خودکامه طبقات تیولدار و زمیندار را در ایران شکل داد؟ یا رابطه شهر و روستا منجر به توسعهنیافتگی نظام روستایی در ایران شد به نحوی که طبقات شهری به جان کشاورزی و روستا افتادند و به شدت آنها را استثمار کردند؟ در پرتو چنین نظامی بود که از نگاه دکتر عبداللهیان نظام ارباب غایب در ایران شکل گرفت. نظامی که در غیبت ارباب در روستا، مباشران را از طرف مالک یا زمیندار به نیروی مسلط در روستاها تبدیل کرد. مباشرانی که برای سود بیشتر هرچه میتوانستند از روستاییان کار میکشیدند و از محصول کار روستایی حتی ذرهای هم برای آنان باقی نمیگذاردند. این بحث آنقدر عمیق و گسترده است که نهتنها نمیتوان به تمامی در یک گفتوگو به بحث گذاشت، بلکه باید گروهی برای این نوع از پژوهشها تشکیل شود تا بتوانند بهطور جامع موضوع را بررسی کنند. دکتر حمید عبداللهیان این بحث را در کتاب خود تحت نام نظام ارباب غایب بهطور مبسوطی پرورش داده است؛ گفتوگوی حاضر تلاش دارد تا این بحث را تا حد امکان به بررسی و تحلیل بنشیند.
*****************
یکی از بحثهای مهم در جامعهشناسی کشاورزی ایران بحث نظام ارباب غایب است. این بحث دو جنبه مهم دارد: یکی بحث جامعه شناختی که رابطه کشاورز و ارباب غایب چگونه بوده و استثماری که ارباب به کشاورز ضعیف تحمیل میکرده، دومی بحثی تاریخی که این نظام از گذشته بسیار دور بر جامعه کشاورزی ایران حاکم بوده، تعریف شما از نظام ارباب غایب چیست و این نظام چه کارکردی در عمل داشته است؟
نظام ارباب غایب به نظامی میگوییم که یا مالک باشد یا زمیندار. مالک تسلط حقوقی و قانونی بر زمین دارد. یعنی زمین مال اوست. اما زمیندار این تسلط را ندارد. اما از طریق مکانیزمهای سیاسی و حکومتی و غیرمتعارف، منافع زمین را به دست میآورد. منظور از ارباب غایب کسی است که در فرایند تولید محصولات کشاورزی حضور نداشته، یا حتی در روستا هم زندگی نمیکند. این فرد بیرون از روستا است، و فقط از محصول برداشت شده سهم برمی دارد. مالکان در تاریخ کشاورزی یا روستایی ایران دارای مقامهای سیاسی بودند و از طریق همین مقامهای سیاسی میتوانستند کلیه محصولات کشاورزی زمین زیرنظرشان را بردارند. کدخدا یا نمایندههای زمینداران در روستاها نظارت میکردند بر این که سهم ارباب به چه میزان است. این سیستم "اجبارکننده بیشتری" است که ظلم و ستم در آن بیشتر میشود، چون این افراد مقامهای سیاسی مهمی داشتند، مثل تیولداران، اقطاع داران و از این قبیل. ما مفهوم دیگری داریم به نام کسب مازاد اضافی، که مباشر یا کدخدا، که در برخی روستاها این دو یک نفر بودند، برای مالک و زمیندار سهمشان را محاسبه میکردند. یا گاودار یا در بُنهها گاوبند نقش مباشر را بازی میکرد. این تعریف نظری و تجربی کامل نظام ارباب غایب است.
در این بحث مالک و زمیندار هر دو کشاورز را استثمار میکنند، اما از قرار معلوم زمیندار بیشتر از مالک، چراکه زمیندار با کشاورز ارتباط داشته و محصول بیشتر میخواسته تا سهم خود بیشتر شود؟
زمینداران بیشتر کشاورزان را استثمار میکردند. کسانی که با مشغولیت در تئوریهای مارکسیستی، یا آقای کاتوزیان یا خانم لمبتن میخواهند تقصیر را به گردن ساختار روستایی بیندازند. اینان معتقدند که روستاهای ایران ظرفیت توسعه یابندگی نداشتند. به عنوان مثال کاتوزیان میگوید که دولت خودکامه آنقدر سلطه و قدرت داشته که به زمیندار و مالک اجازه فعالیت نمیداد و خود روستاها را استثمار میکرد. یا اگر نگاه ویتفوگلی را در نظر بگیریم که میگوید هیدرولیک سیسایتیک، وظیفه تأمین آب که چون هزینه بر بوده دولت برعهده داشته و بنابراین سلطه بر روستاها داشته است. یا قضیه آب در کشورهایی مثل ایران، چون منطقه ای جنگلی نبوده و آب زیاد نبوده، جمعیت و آب همه یک جای خاصی بودند.
بنابراین به گونه ای انزوای اجتماعی برای ساختار اجتماعی پیش میآمده، که امکان حکمرانی برای دولتها فراهم میکرده، بنابراین دولت خودکامه میتوانسته در آن مناطق رشد کند. یا در کتابهای مختلفی میخوانیم که در ایران، شهر وجود نداشته، یا اگر شهری بوده همان شهر - روستا بوده است. این بحثها درباره جامعه شناسی روستایی ایران قابل قبول نیست. ما تاریخ کشاورزی و روستاهای ایران را بر اساس این تحلیل میکردیم که اقتصاد شهری به چه معناست؟ بعد میتوانستیم بگوییم شهر وجود دارد یا نه! به جز مادها که ساختاری عشیره ای و قبیله ای داشته اند، در تمامی دورهها ساختار طبقاتی شهری داریم. شهرنشینی سابقه بسیار طولانی ای در ایران دارد.
دو مفهوم است که میخواهد تسلط و قدرت روستایی را رد کند: یکی مفهوم دولت خودکامه (ویتفوگل) و دیگری شیوه تولید آسیایی (مارکس). در اروپای قرون وسطا 7 درصد مردم شهرنشین بودند ولی در همان زمان در ایران 12 تا 15 درصد مردم شهرنشین بودند. از این بحث دیگران نتیجه میگیرند که در ایران شهرنشینی نبوده، حکومت خودکامه بوده و شیوه تولید آسیایی باعث شده ایران به توسعه نرسد.
شاید علت این که میگویند در ایران شهرنشینی نبوده این باشد که در گذشته شهرها به روستاها وابسته بودند برای همین شهرها دیده نمیشدند، نه مثل امروز که روستاها وابسته به شهر شدند و روستاها دیده نمیشوند؟
باید ببینیم که شهرنشینی را براساس تعریف جهانی باید بشناسیم یا نه براساس شرایط خاص ایران. براساس شرایط جهانی، ما فئودالیسم را تجربه نکردیم، اما شاید براساس شرایط خاص و تعریفی خاص، فئودالیسم ایرانی را تجربه کرده باشیم. اما چرا فئودال نبودیم، چون نظام فئودالیسم نظامی روستا محور است نه شهر محور. کسانی که ادعا میکنند اروپاییان شهرنشین بودند و سپس به توسعه میرسند در اشتباه کامل هستند چون در اصل امکان شهرنشینی در اروپا نبوده است. اروپا منطقه ای پر باران و سبزی است تجمع آدمهای زیاد در یک منطقه منجر به انواع بیماریها میشده. در آن جا زیرساختهای قدرت و سلطه هم وجود نداشت. قدرت و سلطه به تجمع آدمها برمی گردد. برای همین در اروپا تجمع کمتر بوده و شهر تشکیل نشده است. در حالی که در ایران به علت خشکی و وجود آب در مناطق خاص، تجمع مردم امکان پذیر بوده و تشکیل شهر هم امکان داشته است. این تجمع باعث ایجاد حکومت خودکامه نیز شده است.
در تاریخ نیز شهرهای قوی در جاهایی بودند که آب وجود داشت. مثل شوشتر که دارای سیستم دقیق و عظیم کاریز بود. شوشتر مرکز قدرت ساسانیان بوده است. پس ما بیشتر از اروپاییان گرایش به شهر داشتیم. مطلبی در چند روز اخیر میخواندم که از 1850 تا 1900 کشور فرانسه بیشتر یک جامعه روستایی بوده تا یک جامعه شهری. یا در جنگ دوم جهانی ارتش فرانسه با اسب به استقبال ارتش زرهی آلمان میرود و برای همین به سادگی از آلمانها شکست میخورند. من نمیدانم چرا برخی از پژوهشگران برعکس تاریخ واقعی صحبت میکنند و میگویند در ایران شهرنشینی وجود نداشت و در اروپا وجود داشت.. این بحث کاملاً برعکس اش صادق است. یا درباره طبقات اجتماعی بحث میکنند، سابقه طبقات اجتماعی در ایران بسیار طولانی است. منتها تعارض طبقاتی در ایران نبوده، چون ایدئولوژی و مکتب ایرانیان از قدیم دنبال تعارض نبوده است. طبقات اجتماعی در ایران از مادها شروع میشود و به معاصر میرسد: روحانیون، پیشه وران، و... در جامعه ایرانی بوده و شواهد و آثار آنها کاملاً مشهود است. یا در پژوهشی اعلام شده که سیستم مُزارعه در سه هزار سال پیش در ایران وجود داشته است. این سیستم در بستری شکل میگیرد که ملزوماتش را دارا باشد: ملزومات اجتماعی مُزارعه طبقات اجتماعی است و ملزومات سیاسی آن امنیت است.
در این سه هزار سال نوعی سیستم زمینداری به سیستم مزارعه وصل میشود و سپس سیستم تولید به این دو متصل میشود. نظام زمینداری، تیول، اقطاع داری، که در پایان دوره قاجار، دولت وقت زمینهای خالصه را بفروش میرساند و با فروش زمین ها، زمینداری از بین رفت و مالکیت زمین شکل گرفت. در کنار مالک، مباشر و یا کدخدا حضور دارد. من در کتاب نوشته ام که بیشتر تجار و کسانی که ساکن شهر بودند، سراغ زمینهای کشاورزی رفتند. یعنی این جا شهر میخواهد با قدرت مسلطی که دارد، روستاها را در اختیار خود بگیرد. این جا مازاد اضافی استخراج و به شهر منتقل میشد. بحث من در کتاب نظام ارباب غایب این است که توسعه یافتگی روستایی در ایران به روابط شهر و روستا برمی گردد. وقتی پژوهشگری روابط شهر و روستا را نمیبیند، تقصیر را به گردن ساختارهای روستایی میاندازد. ولی من که رابطه شهر و روستا را با هم میبینم، متوجه میشوم که در تاریخ ایران این شهر بوده که مازاد اضافی را از روستا بیرون میکشیده و با قدمت سه هزار ساله سیستم مُزارعه در ایران این موضوع به اثبات میرسد.
علت این که مطالعات جامعه شناختی فاصله طبقاتی و طبقات اجتماعی در ایران مشخص نیست و پژوهشهای بسیار اندکی در این زمینه انجام شده، به ویژه در روستاهای ما چیست، آیا فقط به علت تن ندادن به تئوریهای مارکس بود؟
مسأله نپرداختن به طبقات را فقط در ایران نمیبینیم. مثالی بزنم: استفان دان کتابی دارد به نام از سقوط تا ظهور شیوه تولید آسیایی. کتاب دیگری هست که در ایران شناخته نشده که نویسنده آن گریگوری ماسل است. ماسل میگوید که در شوروی سابق به مناطق مسلمان نشین اجبار کردند که باید زنهای دوم یا سوم را طلاق بدهید. این اجبار بی مورد باعث افزایش فحشا شد چون آن زن تنها، برای معیشت، کاری دیگری نمیتوانست بکند. پس عدم توجه به مسایل اجتماعی فقط مختص کشور ما نیست و در کشورهای دیگر هم درباره فاصله طبقاتی و خود طبقات اجتماعی کمتر مطالعه میشود. استفان دان در کتابش توضیح میدهد که از 1924 سالی که استالین به قدرت رسید، تا 1960 مفهوم شیوه تولید آسیایی در هیچ کدام از کنگرههای حزب شوروی سابق به کار برده نشد. این حذف شیوه تولید آسیایی فقط به خود شوروی هم ختم نمیشود، بلکه متخصصان شوروی هم که درباره ایران کتاب مینویسند، همه متکی است بر حذف نکات جالب و مختصات نظام بهره برداری در ایران. چون در نظام بهره برداری باید به طبقات اجتماعی توجه شود.
آنها مجبور میشدند که نظام بهره برداری از زمین را در ایران به شکل ممکن به فئودال مربوط کنند و نامش را هم شبه فئودال بگذارند. برخی از پژوهشگران داخلی هم این روش را پیش گرفتند و اصرار داشتند بگویند که ایران فئودالیته بود. از اقطاع هم مثال میزنند. نه اقطاع و نه تیول فئودال نیستند. از همه مهم تر نظام وابستگی رعایا و سرفها به فئودالها کجاست؟ دولت فئودالی کجاست؟ شهر فئودالی کجاست؟ اینها هیچ کدام در ایران نیست.
فئوال یعنی طبقه طبقه شدن جامعه، جامعه روستایی و حتی شهری در ایران نیز طبقه طبقه بوده، آیا از این طریق نمیتوانیم بگوییم که کشور ما فئودالیته را تجربه کرده است؟
فئودالیته فقط طبقات اجتماعی نیست. فئودالیته یک نوع شیوه تولید و حکومت سیاسی است. نوعی روابط اجتماعی است که طبقه بخشی از آن است. در نظام فئودالیته، فئودالها یک نوع تعهد شخصی به سرفها داشتند، سرفها در زمین کار میکردند و مزد نمیگرفتند. زندگیشان را فئودال تأمین میکرد. وقتی فئودال تصمیم میگرفت زمین را بفروشد، سرف را با زمین واگذار میکرد. یعنی سرفها حقوقی نداشتند. در شمال ایران داستان کاملاً متفاوت است و اصلاً نشانی از فئودالیته دیده نمیشود. شما کتابی برای من پیدا کنید که روی نظام بهره وری در شمال ایران کار کرده باشد. البته مارکسیستها ایران را یکپارچه گرفتهاند و گفتهاند این شیوه تولید آسیایی، فئودالیته یا دولت خودکامه، یا استبداد شرقی است. در حالی که میتوانیم بگوییم در بخش عظیمی از شمال ایران، عملکرد اصلی روستاها برعهده زنان است. چون امنیت بیشتری در شمال ایران حاکم بوده است. در شمال ایران زنها در اجتماع حضور دارند و به فعالیت اجتماعی میپردازند. در حالی که در مناطق کویری شما زنها را نمیبینید. جامعه کاملاً مردانه است.
همین حضور و عدم حضور زنان در جامعه نشان از دو سیستم کاملاً متفاوت دارد. پس تحلیل از این دو سیستم هم متفاوت است و به هیچ وجه نمیتوان جامعه روستایی ایران را یکپارچه تحلیل کرد. خانم لمبتن در کردستان و در روستای حسن آباد مطالعه کرده و گفته که این جا هم نظام سهم بری وجود دارد. اما مطالعه ما اصلاً تأیید نمیکند که در کردستان نظام سهم بری وجود دارد. نقشه ای دکتر صفی نژاد از بُنهها که آن جا سلطه داشته ارایه میکند. این کار بسیار ارزشمند و قابل استنادی است. دکتر صفی نژاد محدودیتهای مارکسیستها و خانم لمبتن و از این قبیل را به خوبی نشان میدهد. دکتر صفی نژاد هم نگاه تجربی دارند. یعنی ایشان تئوری را فدای تجربه میکنند. وقتی کتاب من را خواند نخستین حرف شان این بود که خیلی نظری کار کردید. این نقد هم به ایشان وارد است که ایشان خیلی تجربی کار میکند. ایشان صرفاً استقرایی و پژوهشی کار میکنند. وقتی دکتر صفی نژاد نقشه بُنهها را میدهد، برای ما از لحاظ نظری پرسش ایجاد میشود که چرا این نظام فئودالی در بخشی از ایران بوده ولی در شمال ایران، یا در بخشهای دیگری نبوده است. در صورتی که ادبیات مارکسیستها یا ادبیات کاتوزیان به ما میگوید که اقلیم ایران در پهنه این سرزمین یک جور بوده و تمامی نظام بهره برداری از زمین مُزارعه است و همه متکی به دولت خودکامه هستند. به نظر من پژوهشهایی که درباره نظام روستایی ایران انجام شده نه تنها کفایت تجربی ندارند، بلکه کفایت نظری هم ندارند. کاری که در کتابم کردم این است که فشار را گذاشتم بر روی رابطه شهر و روستا. گفته ام که شهرها به تدریج کامل تر و بزرگ تر میشوند چه بلایی سر روستاها میآید. حاصل کار من این بود که نظام زمینداری در تمامی این سه هزار سال حاکم بوده، دولت به علت عدم توانایی در حفظ زمین ها، آنها را واگذار میکرد. اصلاً واگذاری زمین نشان دهنده قدرت و سلطه دولت نبوده که دولت خودکامه را شکل بدهد. در بعضی مواقع شرایط دولت خودکامه را دولتها داشته اند، ولی نه همه. ببینید همین واگذار کردن زمین نشان میدهد که دولت توانایی نگه داشت زمین را نداشته است. به تاریخ مراجعه کنید. کارهایی که خشایارشا شاه کرده را بررسی میکنیم میبینیم که این آدم تواناییهای خارق العاده ای دارد که حتی در قرن بیست و یکم هم باور کردنش سخت است. تجهیز کردن یک و نیم میلیون سپاهی کار ساده ای نیست. آذوقه این سپاه عظیم یک کشاورزی قوی ای میخواهد. تهیه اسب برای تعداد سواره نظام کار بسیار دشواری است. حتی دولت خشایارشا شاه هم قدرتش در نظامی گری بوده نه در زمینداری. زمینها را واگذار میکردند.
ادبیات، ایدئولوژی و فلسفه فکری هخامنشیان مبتنی بود بر رعایت عدالت و انصاف. شاه در امور زمینداری دخالت نمیکرد. نه توان و نه حوزه فعالیت شان زمینداری بود. ولی از رعایا انتظار داشتند که به آنها کمک کنند، و رعایا طبق اسناد این کار را میکردند. چون رعایا میخواستند امنیت شان حفظ شود. ولی این شکل گیری دولت خودکامه نبود.
اگر بحث تاریخی را کوتاه کنیم میرسیم به زمان رضاشاه، در این زمان رضاشاه زمینها را از آن خود میکرد، این جا چه تحلیلی میتوان ارایه داد، آیا دولت خودکامه در زمان رضاشاه تشکیل نشد؟
تشکیل دولت خودکامه شرایط میخواهد. وقتی میگویند علت توسعه نیافتگی روستاهای ایران دولت خودکامه است، این دولت خودکامه نمیتواند بیست سال در ایران باشد. این دولت خودکامه باید سه هزار سال باشد. در زمان رضاشاه تمرکز اصلی بر مدرن سازی و صنعتی شدن کشور و راه اندازی و تاسیس دانشگاه، راه آهن، راه و کارخانجات، نیروی هوایی و تشکیل ارتش مدرن استوار بود. کارهای رضاشاه نشان دهنده این است که اصلاً موافق کشاورزی و روستا نبوده که خودش را حاکم مستبد روستاها بکند. رضاشاه گرایش شهری داشته و شما میدانید که سیستم آموزشی و سیستم پزشکی در آن زمان تاسیس شد. پس رضاشاه هم براساس تحلیلهای ویتفوگل دولت خودکامه ایجاد نکرد. در دوره تاریخی سه هزار ساله ایران برخی عناصر حکومت خودکامه بوده، اما همه عناصر نبوده، به ویژه در حوزه زمینداری. دولتها هرطور که میتوانستند زمینها را واگذار میکردند تا از شر آنها خلاص شوند ولی در عوض بهره برداری کنند.
پس شما علت توسعه نیافتگی روستاهای ایران را حکومت خودکامه نمیبینید، بلکه نوع ارتباط بین شهر و روستا را عامل توسعه یافتگی میبینید؟
حکومت عثمانی 1299 میلادی و دولت صفویه در 1499 یعنی با 200 سال فاصله شکل گرفت. اینها مرزهای متغییر داشتند. روزی بخشی از ایران به تصرف عثمانی در میآمد و روزی دیگر همان بخش پس گرفته میشد و بخشی دیگر به ایران اضافه میشد. مدام این مرزها در حال تغییر بود. این نشان میدهد که دولتهای صفویه و عثمانی بیشترین مسایلشان بر روی کشورگشایی و نظامی گری است. و کاری به داخل ندارند که بخواهیم بگوییم آنها خودکامه هستند و حکومت خودکامه باعث عقب ماندگی روستاهای ایران شده است. این تئوریها اغلب گمراه کننده هستند. اینها وارد میدان نشدهاند تا در خود روستا به مطالعه بپردازند. مالک و ارباب و زمیندار و تیولدار و اقطاع را فراموش کرده اند. در صورتی که اینان شیره جان روستاییان را بیرون کشیدند. استثمار زمینداران چند برابر حکومتهای حاضر بود. من در این کتاب به این بحث پرداختم. یعنی کسانی که اصلاً از کار کشاورزی هیچ اطلاعی نداشتند، هیچ توجهی به حال روستا و روستایی نداشتند، خودشان در شهر زندگی میکردند و فقط محصول و مازاد اضافی را برمی داشتند و به شهر میبردند. بحث سهم بری مهم است، اما کجا. آنانی که میگویند شهر در ایران وجود نداشته، من ثابت کرده ام که همین شهرنشین ها، روستاها را از توسعه یافتگی دور کردند. از صفویه مثال زدم: آنچه از زمان صفویه باقی مانده است توسعه شهر اصفهان است. شما بگردید در طول تاریخ که دولتی یا حکومتی یا پادشاهی به روستا توجه کند و درصدد آباد کردن روستاها باشد. در طول تاریخ ایران فقط توسعه شهری دیده میشود. وقتی که تمامی هستی روستاها بیرون کشیده میشود آن روستا چگونه توسعه بیابد؟ شاه زمینها یا روستاها را به کسانی که بهش خدمات میدادند واگذار میکردند. در دوره صفویه بیشتر اقطاع حاکم بوده تا تیول. من وقتی عامل حکومت خودکامه را حذف میکنم به خودم میگویم من باید چه تز یا تئوری ای را اضافه کنم. در تاریخ سه هزار ساله ایران مسأله روستا و شهر بوده، پس چرا تا به حال به جایی نرسیده است؟ وقتی عمیق نگاه میکنیم میبینیم که تا قرن بیستم باید بخش کشاورزی تولید کننده میشد. نکته جالبی را برایتان بگویم: روستو نظریه ای میدهد که معروف میشود به نظریه رشد روستو. مثلاً ا در سال 1872 اوج رشد اقتصادی انگلستان است. در صورتی که قاجاریه در 1795 تاسیس شده است. قبل از 1872 که انگلستان اوج بگیرید، صفویه در ایران در اوج بود و تجارت داخلی و خارجی، و رشد اقتصادی مثبت و بالایی داشت. صفویه در 1736 سقوط میکند. بیش از 130 سال از سقوط صفویه تا اوج رشد انگلستان فاصله وجود دارد. ایران بعد از اوج اقتصادی دچار دوران آشفته افشاریه و زندیه و قاجاریه میشود. پس از چند سال دوره کریم خان بگذریم که رونق اقتصادی خوبی در ایران حاکم بود، باقی سالهای این 130 سال، تماماً در آشفتگی و جنگ و خونریزی بود.
اگر این وضعیت آشفته رخ نمیداد آیا ایران دست کمی از انگلستان داشت؟ بسیاری از دیگر کشورهای اروپایی در همان قرن نوزدهم به اوج اقتصادی رسیدند. در تاریخ ایران یعنی در زمان صفویه شرایط اوج بوده، اما از بین رفته است. ولی چرا این نظریه پردازان جامعه شناس تمامی این واقعیتهای تاریخی را نادیده میگیرند. والرشتاین در کتابش دایره ای میکشد و کشورهایی مثل انگلستان و فرانسه و... را در مرکز قرار میدهد و ایران را در حاشیه و پیرامون. این به زمان صفویه مربوط میشود. یعنی قرن هیجدهم. والرشتاین ذکر میکند که در آن زمان ایران توانایی داشته که به مرکز این دایره وارد شود. در دوره ماقبل ما آنچه میتوانسته کشوری را به رشد برساند کشاورزی بوده است. و در ایران این شرایط بوده که این اتفاق بیفتد. در قرن هیجدهم و نوزدهم این کشورها صنعتی میشوند و به رشد میرسند، ایران هم در دوره صفویه این شرایط را داشته اما به علت عدم مدیریت حاکمان، نتوانسته از شرایطش بهترین سود را ببرد. برای اثبات این صحبتها سندهای دست اول وجود دارد. صنعت گران ماهر در اصفهان و یزد و سایر شهرها داشتیم. در آن زمان کشور دارای تفکر صنعتی بود. این خیلی مهم است. به این نتیجه میتوانیم برسیم که یک مانعی جلوی تجمع و تکاثر سرمایه ای کشاورزی را گرفته است. و آن مانع به نظر من رابطه ناموزون و غیرمولد شهر و روستا بوده است. طبقات شهری از طرف حاکم امتیاز بهره برداری از زمین را میگرفتند، از زمین بهره برداری میکردند و هیچی هم برنمی گرداندند. دلیلش هم خیلی واضح است چون این افراد در روستا زندگی نمیکردند، دغدغههای روستایی را نمیفهمیدند، روستا و روستایی برایشان مهم نبود. چون تعلق طبقاتی به روستا نداشتند، تعلق طبقاتی به شهر داشتند. دولت ضعیف هم نمیتوانست رعیت خود را حمایت کند. یعنی در اینچنین نظام اقتصادی و اجتماعی که حجم عظیمی از جمعیت در روستاست و به خاطر استثماری که میشود گرسنه است، طبیعی است که نظام اجتماعی و اقتصادی یک فقدان و یک ناتوانایی را تجربه کند و در شرایط برقراری تعادل و ایجاد یک جبهه واحد برای توسعه، آن گونه که برای انگلستان صورت گرفته بود، صورت نگیرد. دوره قاجار دوران بسیار فاجعه باری برای ایران بود؛ چراکه فتحعلی شاه در 1813 و 1826 دو جنگ ویرانگر با روسیه تزاری داشت. این جنگهای بیهوده باعث شد که بخشهای غنی خاک ایران به دست روسیه بیفتد. یا رود هرات به دست انگلستان افتاد. در 1907 ایران به دو قسمت تقسیم شد، جنوبی (انگلستان) و شمالی (روسیه). در سیستم عقب مانده و بیهوده قاجار آنقدر قرض گرفتند و ثروتهای مملکت را واگذار کردند تا توانستند چندین سالی پابرجا بمانند. یا قبل از جنگ جهانی اول طاعون، قحطی جمعیت ملت ایران را به نیم تبدیل کرد. در دوران قاجار هنوز صنعت گران صفویه بودند، چرا حکومت نتوانست از این صنعت گران ماهر بهره برداری کند؟ این دلیلی دیگر برای این که حکومت خودکامه در ایران وجود نداشته است. مشکل آب در ایران منجر به استبداد شرقی نشد، چون دولت بر آب تسلطی نداشت. آب به صورت زیرزمینی در اختیار مردم بود. مشکل در استثمار روستا توسط شهر است. دلیل عدم توسعه یافتگی روستاها، شهرها هستند. در پایان دولت قاجار بود که فروش زمینهای خالصه شروع شد و نظام مالکیت زمینها شکل گرفت. روستاها به دست طبقات شهری افتادند که مالک زمین بودند. به نظر شما یک همچنین سیستمی به روستا اجازه میدهد توسعه بیابد؟ شهر به تنهایی نمیتواند به توسعه ملی برسد. روستاها هستند که به شهرها کمک میکنند تا توسعه ملی شکل بگیرد.
در ادامه توسعه نیافتگی روستاها، آیا عامل نهایی را اصلاحات ارضی میدانید؟ به نظر برخی از متخصصان، اصلاحات ارضی نابودگر واقعی روستاها و کشاورزی در ایران است. مهاجرت گسترده روستاییان به شهرها از زمان اصلاحات ارضی آغاز شد، نظر شما در این باره چیست؟
بحث اصلاحات ارضی متفاوت است. اصلاحات ارضی گفت وگوی مستقلی را میطلبد. در ایران و در قرن بیستم دو گونه سرمایه داری را تجربه کردیم، یکی سرمایه داری مربوط به پول (فاینانس کاپیتال). و دیگری اینفورمیشن کاپیتال یا سرمایه اطلاعاتی است که به این 25 سال اخیر مربوط میشود. در 1929 تا 1933 یک بحران شدید و یک تورم ویژه ای در اروپا و امریکا رخ داد. جان مینارد کینز نظریه ای مطرح کرد مبنی بر این که نظام سرمایه داری هر 25 سال یکبار دچار بحران و تورم میشود. کینز میگوید که اگر بخواهیم جلوی این بحرانها را بگیریم باید یک سری اصلاحات را در نظام سرمایه داری انجام بدهیم. یکی از آن اصلاحات این است که باید بخشی از فعالیتهای اقتصادی را درون نظام سرمایه داری نگه داریم و بخشی را به بیرون نظام بدهیم. تا راه کارهای بیرونی بتوانند بحرانهای درونی را جبران کنند. این ایده بعد از جنگ جهانی دوم به اصل 4 ترومن تبدیل شد. در این قالب جدید، اقتصادهای دنیا تعریف شدند به صورتی که اکثر کشورها یا به مصرف کننده و یا مونتاژکار تبدیل میشوند. وقتی ما در دوره صفویه آن فرصت طلایی را از دست دادیم، دیگر نتوانستیم در حوزه توسعه پیشرو بشویم. در همین زمان در ایران کودتا میشود (28 مرداد 1332). بعد از این کودتا بایداز اقتصاد ایران تعریف جدیدی ارایه شود. تعریف جدید چیست؟ اصلاحات ارضی. شاه ایران مجبور شد که اصلاحات ارضی را بپذیرد چون اگر نمیپذیرفت قدرت را از دست میداد. پس به نظر من اصلاحات ارضی در عدم توسعه یافتگی روستاها تاثیر اولیه نداشت اما تاثیر ثانویه داشت./
دیدگاه تان را بنویسید