Iranian Agriculture News Agency

سوسک‌های برعکس افتاده روی زمین!

وحید زندی‌فخر

سوسک‌های برعکس افتاده روی زمین!


آدم ناخودآگاه یاد "مسخ" فرانتس کافکا می‌افتد. همان کاراکتری که یک روز صبح از خواب بیدار شد و کالبد خود را در قالب سوسکی دید که توانایی انجام کارهای روزمره را ندارد. منتها با این فرق که این مسخ در ما با سرعت بیشتری اتفاق افتاد؛ آنقدر سریع که حتی فرصت نکردیم به فرزندانمان یاد بدهیم چگونه با آن کنار بیایند، هرچند که خودمان هم آداب آن را بلد نیستیم و مثل سوسکی که برعکس روی زمین افتاده، هی در یک دور باطل تقلا می‌کنیم و تقصیرها را به گردن دیگران می‌اندازیم و به زمین و زمان فحش می‌دهیم.

همه سوسک‌ها به نوعی از بی‌تفاوتی رسیده‌اند که تنها به فکر نجات خویش هستند. به شرطی که این نجات یافتگی با توسل بر وسایل مدرن و پر پرستیژی باشد که بتواند حس خودنمایی را سیراب کند و حسادت دیگران را برانگیزد. این یعنی ارجحیت فردیت بر جمعیت؛ مفهومی که از ایسم‌های توخالی جدید و به اصطلاح مدرن و روشنفکرانه‌ای استنباط می‌شود که وسواس تکنولوژی، صنعت، تولید و مهم‌تر از همه، حرص مصرف دارد. همان روشنفکری که در اغلب ذهن‌ها تصویر فردی منفعل و غرق در تفکرات انتزاعی همراه با هاله‌ای از دود سیگار را تداعی می‌کند.

امروز همه ما در حالی که برعکس روی زمین افتاده‌ایم و مثل سوسک‌ها هی تقلا می‌کنیم، اما حاضر نیستیم برای بلند شدن، دست به دامان ابزارهایی شویم که مفهوم آنها در ذهن‌مان، کهنه و پوسیده و سنتی است؛ حتی اگر به قیمت پایان یافتن ظرفیت ریه‌های‌مان تمام شود!

آیا حاضریم از دوچرخه، برای حمل و نقل استفاده کنیم؟ یا حتی به احترام محیط‌زیست، روزی یک نخ از سیگارمان را بکاهیم؟ نقطه عطف آشتی با طبیعت، درست از همین جاها شروع می‌شود که به نظر می‌رسد این عزم در کمتر کسی وجود داشته باشد.

این روزها "فرد" می‌داند که کیلو کیلو سم در هوای اطرافش معلق است، اما باز هم از خودروی لوکس خود دست نمی‌کشد و راضی نیست درگیر شلوغی‌های دوستانه "جمع" باشد. حاضر است اتومبیل خود را به رخ "فرد"های دیگری بکشد که "فردیت" خود را ارضا کند، اما "جمعی" را که خود نیز جزئی از آن محسوب می‌شود، نادیده می‌گیرد. از طرفی، کارخانه‌ها نیز آنقدر در فلسفه "تولید" سفسطه می‌کنند که خروجی سود اقتصادی‌شان، مساوی است با از دست رفتن بخشی از محیط‌زیست. شاید اگر کارل مارکس، تا این زمان زنده بود و وقایع را از نزدیک می‌دید، عوض نقد نظام سرمایه و کاپیتالیسم، حرص تمام نشدنی مصرف در انسان‌ها را هدف می‌گرفت و احتمالا به جای پایه‌گذاری مکتب‌هایی مانند مارکسیسم، مکاتب جدیدی نظیر "اسموکیسم (از ریشه smoke ) یا "پاد اینوایرمنت (از ریشه (environment " و یا "کانساپشنیسم (از ریشه (Consumption " را بنیاد می‌نهاد.

آری، این است وضعیت امروز روزگاری که همه ما را مانند سوسک‌های برعکس، مسخ کرده و چنان در زندان بی‌مرز آن گرفتار شده‌ایم که شاید در آینده‌ای نه چندان دور، حتی فضای تقلا کردن و دست و پا زدن را نیز نداشته باشیم. آیا زمان آن نرسیده است که سر از پیله مدرنیته بیرون آوریم و زیبایی‌های طبیعت را به تماشا بنشینیم؟ این پیله‌ها دیر یا زود، فرصت پروانه شدن را از ما خواهد گرفت.

کمی وقت بگذارید، گوشه‌ای بایستید و با خود بیندیشید. رها کنید این مظاهر مسخره مدرنیته را که هر روز دارد دود سیگارش را در ریه‌های شهر ما فرو می‌برد و فضولات صنعت را در حلقوم ما می‌ریزد. این نمادها و نشان‌ها ما را مسخ کرده و مانند کسی که تا زیر چانه در باتلاق فرو رفته، به آنها وابسته شده‌ایم. حاضریم کثافات ناشی از کارخانه‌ها را استنشاق کنیم، اما رفاه کاذب ناشی از عصر صنعت را از دست ندهیم. مگر روزگار قبل از نفوذ مدرنیته، چه اشکالی داشت؟ جز این بود که باید کمی بیشتر زحمت می‌کشیدیم تا چرخ زندگی‌مان بچرخد؟ در عوض، اینقدر دست درازی به طبیعت، وجود نداشت و تا این حد محیط زیست‌مان را به گند نمی‌کشیدیم. ریه‌های انسان‌های قبل از عصر صنعت، سالم بود و مانند ما وقتی از دریچه خانه‌اش به بیرون نگاه می‌کرد، درخت می‌دید و سبزه و هوای پاک. او پاداش مهربانی با طبیعت را اینگونه دریافت می‌کرد.

"آخرش چه می‌شود؟ فرزندانم چگونه می‌خواهند در این شهر زندگی کنند؟ آیا سایه سنگین دود، دست از سر آسمانم بر می‌دارد؟ آیا بالاخره داستان مسخ، سرانجام خوشی خواهد یافت؟" اینها پرسش‌هایی هستند که نه "کافکا" برای آن جوابی پیدا کرد و نه تو می‌توانی به آنها پاسخ بدهی و نه مسوولانی که تقریبا این روزها تمام کارشان شده ابراز نگرانی از آلودگی و شاید تعطیلی دو، سه روزه مدارس ابتدایی و دیگر هیچ./

V-950825-05

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید