گفتوگوی امیرحسین صدیق با ایانا:
کشاورزی، روحم را تازه میکند/ برای آماتورها کتاب کاربردی کشاورزی نیست/ در فصل بعدی "کتابباز" از کشاورزان دعوت میکنیم/ کشاورزان، انسانهایی هستند که از یاددادن دریغ نمیکنند
"زیزی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا!" این عبارت اگرچه گنگ و نامفهوم است، اما ناخودآگاه آدم را یاد سریالی میاندازد که دوران نوجوانی دهه شصتیها را شیرین میکرد؛ بهویژه در آن قسمتش که میهمانها هر چقدر از غذای شگفتانگیز میزبان میخوردند، سیر نمیشدند! و به عبارتی گویای ساده این فلسفه بود که بدون زحمت کشاورزان، نمیتوان امیدی به سیرشدن داشت. به هر ترتیب...
خبرگزاری کشاورزی ایران ( ایانا ) - وحید زندیفخر:
"زیزی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا!" این عبارت اگرچه گنگ و نامفهوم است، اما ناخودآگاه آدم را یاد سریالی میاندازد که دوران نوجوانی دهه شصتیها را شیرین میکرد؛ بهویژه در آن قسمتش که میهمانها هر چقدر از غذای شگفتانگیز میزبان میخوردند، سیر نمیشدند! و به عبارتی گویای ساده این فلسفه بود که بدون زحمت کشاورزان، نمیتوان امیدی به سیرشدن داشت. به هر ترتیب، یکی از چند فیلم نخست برنامههایی که حس نوستالژیک و دوست داشتنی داشت، همین سریال بود. اتفاقا امیرحسین صدیق از کسانی به شمار میرود که با این سریال، چهره شد و توانست جایی محکم در دل مخاطبان باز کند. البته این هنرپیشه توانا پیش از این در فیلمی با عنوان "قافله" نیز هنرنمایی کرد، اما میتوان به جرات گفت که سریال زیزی گولو، نقطه اوج گرفتن او تلقی میشود. او مدتی است برنامهای به نام "کتابباز" را اجرا میکند که فصل نخست آن بعد از 120 قسمت، رو به پایان است.
شاید با خود بگویید که مصاحبه با امیرحسین صدیق، چه ارتباطی با خبرگزاری کشاورزی دارد؟! اما باید تاکید کرد که وی، یکی از کسانی است که نزدیک به 10 سال پیش، فضای شلوغ شهر را رها کرد و به روستایی اطراف تهران پناه آورد؛ جایی که بتواند در آنجا کشاورزی کند و از طبیعت لذت ببرد. با هم پای صحبت این هنرمند با خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) مینشینیم.
آیا تا به حال در فیلمی ایفای نقش کردهاید که ارتباطی با کشاورزی داشته باشد؟
بله! در سریال "ورثه آقای نیکبخت" که ساخته مرضیه برومند بود، نقش پسر سرایدار خانواده را بازی کردم که لیسانس کشاورزی داشت و پس از گذر از پیچ و خمهای فراوان و تحمل مشقتهای زندگی شهری، در نهایت تصمیم گرفت که از شهر به روستا مهاجرت کند. البته این سریال تقریبا برای 16 سال پیش است؛ اما من، یعنی امیرحسین صدیق واقعی! همین الان در روستا زندگی میکنم و عاشق کشاورزی هستم. هرچند کشت و کار را حرفه اصلی خود نمیدانم، اما طبع ذاتی بنده، اینگونه زندگی را بیشتر از زندگی شهری میپسندد. این طبیعتگرایی را مدیون تربیت درست خانوادگیام میدانم. شاید به جرات بتوان گفت که سالانه حداقل 10 درخت میکارم و چنین کاری را با نهایت ذوق و هیجان انجام میدهم.
در واقع کاری که شما انجام دادهاید، برای شهریها به نوعی خرق عادت تلقی میشود. زیرا بیشتر مردم روستا دوست دارند زادگاه خود را رها کنند و به شهرها پناه ببرند. چه شد که شما مهاجرت معکوس را انتخاب کردید؟
از نظر من، شهرها واقعاً غیرقابل تحمل شدهاند. اخلاقیات و ارزشها در حال تغییر است و متأسفانه به سمت و سوی خوبی نمیرود. ما اکنون در زندان شهرهای شلوغ و بی در و پیکر محبوس شدهایم و این تنها مختص تهران نیست، بلکه همه کلانشهرها همین حال و هوا را پیدا کردهاند. دلیل آن را هم فقط باید در مهاجرت بیرویه از روستا به شهر جستوجو کرد. البته مهاجران نیز بیتقصیرند. چون بیشتر امکانات در شهرهای بزرگ متمرکز شده و جاذبههایی دارد که برای بسیاری از افراد به امری غیرقابل اجتناب تبدیل میشود. برای همین با توجه به حرفهام و نیاز به آرامشی که در این شغل احساس میشود، برای جلوگیری از تأثیرگذاری خلقیات منفی بر رفتارم، چنین تصمیمی گرفتم و اکنون نه تنها پشیمان نیستم، بلکه تصور میکنم صحیحترین تصمیم زندگیام را گرفتهام. به عبارتی دوست دارم خودم باشم تا اینکه تحت تأثیر این رودخانه خروشان عصبانی قرار بگیرم!
همانطور که شما گفتید، بسیاری از مهاجران به دلیل نبود امکانات در روستاها به شهر هجوم میآورند، اما در چند دهه گذشته شاهد مهاجرت روستاییانی بودیم که اتفاقا از امکاناتی همتراز شهریها برخوردار بودند، اما باز هم شهر را به روستا ترجیح دادند؛ شما این پدیده را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهر، مانند سیلابی است که همه را با خود میبرد و همگی درون آن میغلتند، اما نمیدانم چرا کسی در میان این هیاهو، دستش را به بوتهای، علفی یا سنگی نمیگیرد تا از این ورطه نجات یابد. وقتی جریان شهر، آدمها را با خودش میبرد، ناگهان افراد به این نتیجه میرسند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و با ماهیت و ذات شهر، مخلوط و در آن ذوب شدهاند. بنابراین آنهایی که با وجود در اختیار داشتن امکانات از روستا مهاجرت میکنند، به نوعی با همین رودخانه خروشان عصبانی پیوند خورده و میخواهند گمشدههای روح خود را در آن پیدا کنند، اما نمیدانند که این سیاهچاله، چیزی برای عرضه ندارد جز سختی، شلوغی و انحطاط اخلاقیات.
آیا میتوان ظهور مدرنیته را در این امر مقصر دانست؟
فکر نمیکنم... ببینید تقریبا در تمام کشورهای جهان سوم این اتفاق میافتد، اما کشورهای پیشرفته، مدرنیته را با فرهنگ و اخلاقیات مربوط به آن، پذیرفتهاند و همیشه سعی میکنند گسترش شهرها و روستاهایشان در همین راستا باشد. در حالی که توسعه شهری ما به آن شکل نیست و انگار چیزی از درون کم دارد؛ چیزی که نمیتوان آن را به مادیات ربط داد و با آمار و ارقام، کمیت آن را محاسبه کرد. من در تهران به دنیا آمدهام و در همین شهر بزرگ شده و با کوچه و پسکوچههای بیشتر مناطق آن آشنا بودم. ولی اکنون تهران را نمیشناسم و به گونهای برایم ناآشنا شده است. وقتی به منطقه یک پایتخت وارد میشدیم، روی تابلویی نوشته بود: "منطقه یک تهران، باغ شهر ایران." حال از آن باغها که زمانی از تهران یک شهر سرسبز میساخت، چه چیزی باقی مانده است؟ حتی به خاطر ساختمانهای سربه فلک کشیده، نمیتوان کوهها را دید. البته شاید در جنوب شهر، با فضای سبز و طبیعت بیشتری روبهرو شویم، اما بیشتر نقاط پایتخت و دیگر کلانشهرها به این بیماری دچار شده است. بنابراین به نظر میرسد فرهنگ شهرنشینی ما نسبت به ظواهر آن تغییر نکرده و این موضوع، تضادی را به وجود میآورد که ماهیت آن آزار دهنده است. بسیاری از تکنولوژیها و فناوریهای مدرنی که وارد ایران شده، به دلیل نبود فرهنگ مربوط به آن، سالها طول میکشد تا نحوه درست استفاده کردن از وسایل مدرن را یاد بگیریم. متأسفانه شهرسازی ما هم درگیر همین معضل شده و آدمها در درون این کوره مذاب، حل میشوند و دیگر کسی به فکر کسی نیست. شاید یکی از مهمترین دلایل جذابیت شهر برای روستاییان، همین موج ناشناختگی در جاهای شلوغ باشد. به عبارتی معمولا همه اهالی روستا همدیگر را میشناسند و در بیشتر مواقع، از جزئیترین مسائل هم آگاه میشوند. البته این موضوع در جایی که قرار است برای حل مشکلات همروستایی به کار بیاید، بسیار ستودنی است، اما برخی دوست ندارند کسی در زندگیشان دخالت کند. بنابراین ترجیح میدهند شهر را انتخاب کنند تا جزئی از یک جمعیت شلوغ باشند که فقط و فقط با مسائل شخصی خودش درگیر است. این گونه آدمها همیشه دوست دارند مخفی باشند و کسی از زندگیشان سر در نیاورد. اکنون این پدیده در شهرها دیده میشود که همسایهها با اینکه سالها دیوار به دیوار هم زندگی میکنند، همدیگر را نمیشناسند. باید قبول کنیم که این ناشناختگی برای خیلیها جذابیت دارد.
از نظر شما تعریف "خانه" در روستا و شهر چه تفاوت بنیادینی دارد؟
ذات خانه در شهرها کمکم به مکانی تبدیل شده که فقط جای خواب و استراحت مردم شهر تلقی میشود. یعنی آن ها این محدوده را تنها برای فراهم شدن یک سری نیازهای اولیه میخواهند. نوع طراحی نیز به گونهای است که همین احساس را به صاحب آن تلقین میکند. من تا 10 سال پیش، در آپارتمانی در تهران زندگی میکردم که با وجود فراهم بودن انواع سرگرمیها مثل موسیقی، تلویزیون و... درون آن احساس بیقراری داشتم. اما دنبال خانهای میگشتم که وقتی در آن سکونت دارم، مرا به ماندن در خانه دعوت کند، نه اینکه برای بیرون رفتن از خانه، لحظه شماری کنم. از زمانی که از شهر دل کندم و به روستا آمدم، این تغییر برایم فراهم شد و اکنون خانه مرا برای ماندن در محیط خود، مشتاق میکند و دیگر نیازی به بیرون رفتن ندارم.
جالب اینجاست همین آدمهایی که به شهر چسبیدهاند و به هیچ قیمتی نمیخواهند آن را رها کنند، وقتی تصویر یا فیلمی از طبیعت میبینند، سر تا پای وجودشان را حسرت فرا میگیرد و به حال کسانی که در چنین محیطی زندگی میکنند، غبطه میخورند. این پارادوکس را چگونه ارزیابی میکنید؟
به هر حال، هر بلایی که سر انسان بیاورند، باز هم ذات او با طبیعت گره خورده و این طبیعتگرایی حتا در مدرنترین نسلها نیز وجود دارد. این در حالی است که تعداد کودکانی که از گربه، حشره و دیگر موجودات طبیعی، میترسند روز به روز بیشتر شده و در آینده نیز تعداد آنها افزایش خواهد یافت. با این حال، نمیتوان ژن طبیعت دوستی را از هستی انسانی جدا کرد. اما بیشتر همین آدمهایی که شما میگویید با دیدن تصویری از طبیعت، حالی به حالی میشوند، وقتی به آنجا میروند، جز زباله ریختن و نابودی، ارمغان دیگری برای طبیعت ندارند. در صورتی که حضور ما در دل جنگل و کوه و دریا و... برای متصل شدن روح آدمی با بطن آن بوده تا ذخیرهای مجدد برای ادامه زندگی پیدا کنیم. در حالی که از گذشتههای بسیار دور، فرهنگ احترام به طبیعت در تمدن ما وجود داشته و طی دهههای اخیر آن را فراموش کردهایم. عجیب است که چگونه در فاصلهای چنین اندک، اینگونه با طبیعت ناآشنا شدیم و تخریب آن را به این زودی آغاز کردهایم؟ معتقدم باید به فرهنگ غنی خود رجوع و دوباره از آن یاد بگیریم.
اکنون که شما به طبیعت پناه آوردهاید، چگونه با آن رفتار میکنید؟
من الان در یکی از روستاهای اطراف جاجرود زندگی میکنم و همانطور که گفتم در هر سال حداقل 10 درخت در اطراف محل زندگیام میکارم. به طوری که تاکنون 400 اصله درخت در نواحی کاشتهام. مواقعی که حال روحی مناسبی ندارم و یا روز سختی را گذراندهام، بزرگترین منبع آرامشم، رفتن به باغ دوهزار متری است که خودم آن را سرپا کردهام. در این باغ، با هرس کردن و گپ و گفت با درختان و زمین و خاک، تمام انرژی تحلیل رفتهام را تجدید میکنم. بنابراین طبیعت، ذخیره تمام نشدنی انرژی مثبتی است که من هیچ وقت حاضر نیستم از آن جدا شوم. حتی گاهی آرزو میکنم که ای کاش کارم به شکلی رقم میخورد که در تهران حضور پیدا نمیکردم.
چه شد که به کشاورزی علاقهمند شدید؟
اگرچه این پیشه را دوست دارم و هر از گاهی، دست به کار کاشت و داشت و برداشت میشوم، اما خودم را کشاورز نمیدانم. بلکه برخی محصولات مانند سبزیجات، صیفیجات و چیزهایی از این دست در حد نیاز خودم و یا کمتر از آن تولید میکنم. البته چون باغ پدری نیز داشتیم، از کودکی با یک سری مسائل کشاورزی آشنا بودم و خانوادگی دوست داشتیم همه چیز را ارگانیک مصرف کنیم. به هر حال من کشاورز نیستم، چون تخصص خاصی ندارم و بیشتر با آزمون و خطا مراحل مختلف کشتوکار را آموختهام.
چه موانع و مشکلاتی سر راه شما وجود داشت؟
افت و خیزهای فراوانی را در این راه تجربه کردم. به عنوان مثال، امسال در فصل بهار که کشت برخی محصولات آغاز میشود، درگیری کاریام شدت یافت و به همین دلیل بادمجانی که کاشته بودم، ثمر نداد! یا چند درخت گردو در باغ دارم که روز به روز قد میکشد و بزرگ میشود و جلوی آفتاب را برای گیاهان کوچکتر میگیرد. همه دوستان آشنایان بر این عقیدهاند که این درختها باید قطع شوند، اما من به هیچ عنوان راضی نمیشوم. البته وقتی به چشم میبینم درخت سیبی که در حال نابودی بود، با تلاش من دوباره زنده شد و امسال 10 عدد محصول داده است، یا درخت خرمالویی که چند سال پیش کاشته بودم، سال گذشته میوه داد و زردآلو نیز امسال بسیار پرمحصول بود، تمام این عوامل، خستگی را از روح و جسمم بهدر میکند. اما شاید یکی از بزرگترین مشکلاتی که داشتم، فقدان کتابی در ارتباط با اصول پایهای و ابتدایی کشاورزی در بازار بود. یعنی برای کسانی که میخواهند کشاورزی را از صفر شروع کنند، تا جایی که من اطلاع دارم، کتابی وجود ندارد. البته کتابهای مربوط به کشتوکار به وفور یافت میشود، اما تمام آنها بررسی مسائل تخصصی و بسیار حرفهای است که برای افرادی مانند من، اصلا مناسب نیست. بنابراین به نظر میرسد دستاندرکاران کشاورزی، کمی نیز باید به این عرصه توجه کنند تا اطلاعات علاقهمندان از این طریق فراهم شود. این در حالی است که کتابهای آشپزی، به مقدار کافی در بازار عرضه شده و هیچ مشکلی از این بابت به چشم نمیخورد؛ آن هم برای بنده که به شدت هنر آشپزی را دوست دارم و جزو معدود کارهایی است که آرامشم را تأمین میکند. اتفاقا دو هفته پیش، دوستی قدیمی نزد من آمده بود که با همکاری او و استفاده از محصولات متنوعی که در باغ بود، سوپی درست کردم که بسیار هم خوشمزه شد! به هر حال، به هر شکلی که باشد، این راهی است که من انتخاب کردهام و به هیچ عنوان پشیمان نیستم.
اکنون تقریباً کل کشور با مشکل کمبود آب روبهرو است و کشاورزی نیز تحت تأثیر این بحران قرار گرفته. شما با این معضل چگونه کنار میآیید؟
الان در درهای زندگی میکنم که آب فراوان، اما آفتاب کمتری دارد. اتفاقا یکی از دلایلی که مرا به این محل جذب کرد، همین زیبایی دره تنگ بود. بیشتر آدمها دوست دارند به بلندی بروند و مثلاً ویلایشان به گونهای باشد که شهر در معرض دیدشان قرار بگیرد. نگاهی به تبلیغات فروش آپارتمانها در کلانشهرها این نکته را گوشزد میکند که انگار همه دوست دارند در جایی زندگی کنند که شهر زیر پایشان باشد. اما منطقهای که من در آن زندگی میکنم یک دره است که در حوزه آبگیر سد لتیان قرار میگیرد. در این دره چشمههای فراوانی وجود دارد، اما به خاطر آلودگیای که صنایع مختلف در بالادست رودخانهها ایجاد کردهاند، یک چاه حفر کردهام و آب مورد نیاز را از آن تأمین میکنم. البته همیشه یک مسئله برای من عجیب بوده و آن نحوه مدیریت شهرهای عربی مانند دوبی است. تا همین چند دهه پیش، زمین این کشورها عمدتا صحرا بود و نه کوهی داشتند و نه رودی که آب شیرین تولید کنند و نه منابع آب قابل توجه و نه خاک حاصلخیز. حال پرسش اینجاست که چطور هم اکنون این کشورها پر از زمینهای سرسبز گلف هستند و چگونه توانستهاند رودخانههای مصنوعی ایجاد کنند که موجسواری و قایقرانی، یکی از تفریحات عادی آنها شده؟ فضای سبز و تولید گل و گیاه در دمای 40 تا 50 درجه سانتیگراد چطور ممکن شده است؟ بنابراین به نظر میرسد ما به جای پرداختن به متن، حواشی را در اولویت قرار دادهایم و از اصل ماجرا دور ماندهایم. اکنون هرچقدر به مردم گوشزد شود که آب کمتری مصرف کنند یا برای پرمصرفها جریمههای سنگین اعمال کنند و یا قیمت آن را بالا ببرند، تأثیر چندانی در نحوه استفاده از آب ایجاد نمیشود. این در حالی است که ما به یک مدیریت کلیتر نیاز داریم تا از طریق آن بتوانیم مردم را مجاب به صرفهجویی در مصرف آب کنیم. درست مانند کشورهایی که امکاناتی مانند سرزمین ما ندارند، اما آب شیرین بیشتری در اختیار گرفتهاند.
آیا برای تأمین نهادههای مورد نیاز با وزارت جهاد کشاورزی هم در ارتباط هستید؟
چند مرتبه قصد داشتم ارتباط برقرار کنم، اما متأسفانه با بوروکراسیهای اداری فراوانی روبهرو شدم که انگیزهام از دست رفت. بنابراین بیشتر سعی کردم با کشاورزان تجربی و پیرمردانی ارتباط داشته باشم که به راحتی در دسترس هستند.
نحوه همکاری کشاورزان با شما چگونه است؟ اصلا قشر کشاورز را چگونه میبینید؟
کشاورزان انسانهای بسیار شریفی هستند که از یاد دادن و آموزش آنچه که به واسطه تجربه فرا گرفتهاند، دریغ نمیکنند؛ در یک کلام، آدمهایی سادهاندیش، سادهزی و دوست داشتنی. من هیچ مشکلی برای برقراری ارتباط با آن ها ندارم. اتفاقا به همین منظور به این مکان آمدهام و اصلا دوست ندارم با کسانی در محیط شهری سر و کار داشته باشم که فقط ادعا میکنند، اما چیزی برای یاد دادن ندارند. زندگی در محیط کنونیام بسیار دلچسب و آرامشبخش است. این نعمت را با بزرگترین و گران قیمتترین خانه شهر عوض نمیکنم.
آیا در برنامه "کتابباز" کتابی در ارتباط با کشاورزی معرفی کردهاید؟ تصمیم شما برای فصل جدید این برنامه چیست؟
هرچند هنوز کتابی در زمینه کشاورزی معرفی نکردهایم، اما در رابطه با محیطزیست و منابع طبیعی بسیار سخن گفتهایم. زیرا معمولا کسانی که زیاد مطالعه داشته باشند، نگرش عمیق و متفاوتی نسبت به طبیعت پیدا میکنند و ما نیز سعی کردیم تا حد امکان، جهانبینی میهمانان برنامه را در مورد طبیعت، منعکس کنیم. متأسفانه از آنجا که کمتر، قشر کشاورز کتابخوان، در دسترس ما بوده و کتابهای موجود در این زمینه بیشتر حال و هوای علمی و تخصصی دارند، فرصت معرفی کتابها و صحبت در مقوله کشاورزی، پیش نیامده است، اما با این حال، در فصل بعدی "کتابباز" از تمامی اقشار کتابخوان کشاورز که میتوانند حرفی برای گفتن داشته باشند، دعوت میشود تا در این برنامه حاضر شوند و مخاطبان را با ایدهها و تحلیلهای خود آشنا کنند.
و سخن آخر؟
متأسفانه فقر فرهنگی و تبدیل شدن ارزشها به ضد ارزش، کمکم از انسانها موجوداتی ساخته که محیطزیست خود را فراموش کردهاند و اهمیت چندانی به نگهداری از آن نمیدهند. به عنوان مثال، اگر در گذشته میگفتند یک نفر، ماهانه یک میلیارد تومان درآمد دارد، بیشتر اطرافیان به مشروع بودن آن مشکوک میشدند، اما اکنون چنانچه یک جوان چنین ادعایی کند، او را به عنوان شخصی زرنگ و کاردرست میشناسند و هیچ کس نمیپرسد چگونه، از چه راهی و با چه ترفندی این پول نصیبش میشود؟ آن هم در جامعهای که بیشتر افراد آن با سختی زندگی میکنند. این تغییر نگرشها در مورد نوع نگاه ما به طبیعت هم اتفاق افتاده. در صورتی که تنها جایی که برای زندگی داریم، همین کره خاکی است با منابع محدود و دیگر هیچ. چرا به سرعت داریم هوا، آب و خاک آن را نابود میکنیم؟ آیا وقت آن نرسیده که لحظهای درنگ کنیم و بایستیم و در مورد خشونتهایی که به طبیعت تحمیل کردهایم، بیندیشیم؟/
V-950818-01
دیدگاه تان را بنویسید