باغی با زیباترین صبحها و غروبهای جهان
علیاصغر سیدآبادی
روزنامه نگار و فعال در حوزه ادبیات داستانی
در ١٢ سالگی به مدرسهای شبانهروزی رفتم که دیوار به دیوار باغِ آرامگاه خیام بود در نیشابور. از پنجره کلاس ما بخشی از باغ پیدا بود و صدای شُرشُر آب که از منبع آبی پایین میریخت و لابهلای گل و گیاه جاری میشد، موسیقی متن کلاس بود. هر معلمی که میآمد، با انگشت بیرون پنجره را نشانمان میداد و از اهمیت خیام میگفت و میگفت که راه خیامشدن از درسخواندن میگذرد. معلم ریاضیات از خیام ریاضیدان میگفت، معلم علوم از خیام ستارهشناس میگفت، حتی معلم دینی هم از خیام محدث و فقیه سخن میگفت، اما خیام در آن روزگار به تمامی پذیرفته نمیشد و هر معلمی ناگزیر میشد در عین ستایش خیام، از بخشی از شخصیت او نیز انتقاد کند و پرهیزمان دهد. آن روز خیامهای زیادی شناختم، اما خیام واقعی را بعدازظهر شناختم، بعد از مدرسه به افتخار همسایگی خیام، بدون پرداخت بهای بلیت وارد باغ آرامگاه خیام شدیم. پاییز بود و راهروهای میان درختان را برگهای زرد و نارنجی پوشانده بود. مقبره خیام، فضای باغ را به دو قسمت تقسیم میکرد: قسمتی همسطح مقبره و قسمتی در سطحی بالاتر. مقبره پوشیده از برگهای زرد و نارنجی و گلبرگهای گلهای پاییزی بود؛ منظرهای زیبا و فراموشنشدنی. پیرمردی برای همراهش از متنی قدیمی میگفت که از قول خیام آورده بود، مزارش پوشیده از برگ گل و درخت خواهد شد و میگفت سازنده مقبره خیام به این نکته توجه کرده و آن را چنان ساخته است که پوشیده از برگ گل و درخت باشد. این باغ که یکی از قدیمیترین باغهای نیشابور قدیم و جدید است، یکی از پرانرژیترین فضاهایی است که دیدهام. زیباترین صبحها و غروبهای جهان را در این باغ تجربه کردهام؛ درست همان جایی که پنجره کلاسم باز میشد، چند سالی است چایخانهای باز شده است و خوشمزهترین چای جهان را دارد و کنارش فروشگاهی کوچک که فیروزه خوشتراش نیشابور میفروشد و توضیح میدهد مبادا مشتریانش فیروزه چینی و آمریکایی را با فیروزه نیشابور که رگههایی از سنگ دارد، اشتباه بگیرند. من فقط چند سالی از نوجوانیام را در نیشابور بودهام؛ اما هروقت گذرم به شرق ایران میافتد، مسیرم را جوری کج میکنم که توقفی کوتاه در باغ آرامگاه خیام داشته باشم و استکانی چای در این باغ بنوشم و اگر فرصتی دست داد، قدمی در محوطههای باستانی نزدیک آن باغ بزنم. آن سالها که در همسایگی خیام بودم، این شاعر- ریاضیدان بزرگ در نظام رسمی آموزشوپرورش چندان محبوب نبود و جذابیتش در باغ و آرامگاهش بود و در کتابخانهای خلوت و دوستداشتنی که بعدها موزه شد و دوستتر داشتم کتابخانه میماند. سالها بعد بود که خود خیام جذابیتش را بر من آشکار کرد و شیفته شعرهایش شدم. شخصیت و آثار او نمونهای عالی از پیچیدگیهای انسان ایرانی است؛ تلفیقی از ناسازهها در عین انسجام. او درعینحال که انسان و جهان را ناپایدار میداند، زندگی را ستایش میکند و همه را به شادمانی دعوت میکند، شادمانی در حال. او اگرچه ستارهشناس است و تدوینکننده نخستین تقویم ایرانی و پیشبینیکننده، اما اهل حال است و اینهمه در آن باغ، آن فضای مسحورکننده و آن صبحها و غروبهای بینظیر خود را بر ما آشکار میکند.
* روزنامه گاردین ستونی دارد که در آن، از نویسندگان، هنرمندان و... سراسر جهان میخواهد درباره مکان و فضای منتخب خود بنویسند. روز چهارشنبه گذشته در آن ستون، علیاصغر سیدآبادی از آرامگاه خیام در نیشابور نوشته بود. روزنامه گاردین او را نویسندهای با بیش از ۴۰ کتاب برای کودکان و نوجوانان معرفی کرده است و خبر داده است در جولای ۲۰۱۶ کتابی از او با نام «رنگین کمان در جیب من» بهوسیله انتشارات «تاینی آول» در لندن منتشر خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید